از میان کاج هاى بلند و سر به فلک کشیده که رد مى شوى، جاى پاى هیچ موجودى را نمى شود پیدا کرد. اینجا محبت ها مى آیند و با رفتن آن عزیز در بستر تنهایى، تنها به خاطره اى کوتاه و بلند زنده مى شوند.
غصه ها اما اینجا ماندگارترند. غصه هاى زنانى که براى آخرین بار روى به کسانى مى کنند که دیگران از آنان وحشت دارند.
... وحشت در نگاه این زنان درد کشیده شاید از ما است. خاطراتشان تلخ و عشق هایشان واقعى...
دلم چه زود براى آن زن تنگ مى شود. همان زنى که دست هایش را از من پنهان کرده است، دستانى که به گمان او ۱۴ سال به جرم شستن اجساد باید پنهان شود. انگشتان باریکى که هزاران چین و چروک را از خط هاى ننوشته زندگى بر خود ثبت کرده اند...
خیلى با هم حرف مى زنیم، آنقدر که بالاخره دستانش را از زیر چادر سیاه بیرون مى آورد. به انگشتان لاغر و تکیده اش نگاه مى کنم، اشک هایى که در چشمانش حلقه زده و جمله اى که مى گوید و مى رود، اما مرا تا روزها، ماه ها و شاید تا وقتى که بار دیگر دستان او به من برسد و براى رفتن آماده ام کند، به خود مشغول مى کند.
- اینجا هیچ خاطره شیرینى نیست، بهترین خاطره شیرین من صحبت با شماست!
***
از بهشت زهرا بیرون مى زنم و به درختان کاج و زنان مرده شور فکر مى کنم. آنهایى که در انتهاى جاده زندگى ایستاده اند، جایى که درختان گنجشک ندارند، تنها آنها هستند و دستانى خسته و نگاهى به غم نشسته و بغضى که گاه مى ترکد و ما را تا انتهاى آن مسیر؛ «مرگ» مى برد. واژه اى که از شنیدنش هم مى ترسیم، هر روز توسط آنان لمس مى شود و پناه بى پناهى شان مى شود.
خودش را طورى در چادر سیاه رنگى که به سر دارد پیچیده که احساس مى کنم از من فرار مى کند. زنى است چاق و هیکلى، کنارم مى نشیند با چند صندلى فاصله. نگاهش مى کنم. لبخندى مى زنم و صندلى کنارى ام را نشانش مى دهم.
چند سال دارى؟
۴۸ سال.
چند سال است اینجا کار مى کنى؟
۱۴ - ۱۳ سال.
چى شد آمدى اینجا کار کنى؟
نیاز مالى. چهار تا بچه دارم.
شوهر ندارى؟
چرا، بیکار است.
چطورى با کار در اینجا آشنا شدى؟
شنیده بودم اینجا «مرده شور» مى خواهند. چند بارى آمدم و از پشت شیشه به کار زنان مرده شور نگاه کردم و بعد هم وارد این کار شدم.
نمى ترسیدى؟
من کلاً آدم خیلى ترسویى بودم، وقتى وارد این کار شدم سى و دو، سه سال بیشتر نداشتم. من حتى از تاریکى و سایه هم مى ترسیدم. روزهاى اول حال خاصى به من دست مى داد.
چطور مى شدى؟
فکر مى کردم که الان مرده زنده مى شود.
بعد چکار مى کردى؟
هیچى. اصلاً مرده نمى شستم. خلعت مى بریدم. سعى مى کردم که اصلاً به جنازه ها نگاه نکنم.
چقدر طول کشید تا بتوانى جنازه بشویى؟
۷ - ۸ ماهى طول کشید.
مجبور شدى؟
نه! اینجا هر کس که جدید مى آید تا خودش نگوید که مى تواند مرده بشوید، کسى اجبارش نمى کند. من هم بعد از آن چند ماه خودم گفتم مى توانم مرده بشویم.
اولین کسى که شستى را یادت مى آید، چند ساله بود؟
نه! یادم نیست. آن موقع سعى مى کردم نگاهش نکنم.
شوهرت با این کار تو مخالفت نمى کند؟
نه، مى گوید برو سر کار.
چند ساعت در روز باید کار کنى؟
۸ ساعت.
در این مدت چند مرده مى شویى؟
تقریباً روزى ۷۰ - ۶۰ مرده داریم. من روزى ۱۶ - ۱۵ مرده مى شویم.
چند نفرید؟
۴ سنگ و روى هر سنگ ۴ نفر کار مى کنند. یکى مرده را مى شوید، یکى آب مى ریزد، یکى خلعت مى اندازد و یکى آنجا را تمیز مى کند.
تو چه کار مى کنى؟
من خلعت مى اندازم.
کدام مرگ به نظر تو تلخ تر است؟
مرگ جوان ها و تصادفى ها. مرگ بچه ها هم خیلى تلخ است. دلم خیلى براى آنها مى سوزد.
تا حالا شده خواب مرده هایى را که شستى، ببینى؟
نه، ولى خواب زیاد مى بینم که دارم مرده مى شویم.
تا حالا در خواب با مرده اى که شسته اى، حرف زده اى؟
نه! اصلاً به خوابم نمى آیند.
اوایل کارت چه خواب هایى مى دیدى؟
کابوس مى دیدم.
نمى ترسیدى؟
حالا دیگر نمى ترسم. وقتى بیدار مى شوم انگار یک خواب معمولى دیده ام. آن اوایل از خواب، سایه و تاریکى مى ترسیدم، ولى حالا دیگر از هیچ چیز نمى ترسم.
تا حالا شده یکى از عزیزانت را که مرده، خودت بشویى؟
من در این مدت شاهد مرگ عزیزانم نبوده ام، ولى اگر روزى اتفاق بیفتد، نمى توانم عزیزانم را بشویم.
چرا؟
برایم ناراحت کننده است، اعصابم به هم مى ریزد.
بچه هایت مى دانند که اینجا چه کار مى کنى؟
بله مى دانند.
فامیل و همسایه ها چه؟
مى دانند.
چه واکنشى دارند؟
واکنش خوبى ندارند.
چطور برخورد مى کنند؟
سرد برخورد مى کنند. مرا دست کم مى گیرند.
در این مواقع چه مى کنى؟
در جمع و میهمانى ها نرفته ام. خودم را کنار مى کشم. ۱۴ سال است به مجالس عروسى پا نگذاشته ام. فقط عروسى دخترم رفته ام.
بچه هایت ازدواج کرده اند؟
فقط دخترم.
دخترت براى ازدواج مشکلى نداشت؟
نه، براى اینکه کسى از خانواده شوهرش نمى داند.
دوست داشتى شغل دیگرى داشته باشى؟
نه! من اینجا را دوست دارم.
مگر اینجا چه چیزى به تو مى دهد؟ اینجا چه چیزى دارد که برایت جذاب است؟
اینجا از نظر ایمان و نزدیک شدن به خدا خیلى خوب است. اینجا حمام آخرت است. یک روزى هم بالاخره نوبت من مى شود.
تا حالا همکارانت را شسته اى؟
یکى از آنها چند وقت پیش فوت کرد و من خودم او را شستم.
حتماً در شستن او بیشتر دقت کردى و بهتر او را شستى؟
نه، برایم فرقى نمى کرد. او را هم مثل دیگران شستم.
مرده ها با هم فرقى هم دارند؟ از چهره شان مى شود فهمید چطور آدم هایى هستند؟
بعضى ها صورتشان خیلى نورانى است و من فکر مى کنم حتماً آدم خوبى بوده که اینقدر نورانى است. بعضى ها هم خیلى خوشرو هستند.
اگر کسى که نمى داند تو شغلت چیست و بمیرد و اطرافیانت او را بیاورند، چکار مى کنى؟
ناراحت مى شوم.
خودت را پنهان مى کنى؟
نه! ولى از اینکه متوجه شده اند ناراحت مى شوم.
هیچ وقت شده با شوهرت دعوایت شود و او به خاطر کارت تو را سرزنش کند؟
آره، یک بار با من دعوا کرد و به بچه ها گفت مادرتان مرده شور است. از این حرف ناراحت شدم و گفتم به بچه هایت بگو مادرتان زحمتکش است.
از کلمه مرده شور بدت مى آید؟
نه بدم نمى آید، ولى براى مردم جا نیفتاده است. آنها شغل ما را پست ترین شغل مى دانند. براى مردم هنوز کار ما جا نیفتاده است، ولى براى خودم دیگر عادى شده است.
کدام مرگ خیلى سخت است؟
مرگ مادر.
کدام مرگ خیلى با گریه و ناراحتى و بى تابى همراه است؟
مرگ فرزند.
کدام مرگ عادى است؟
مرگ مادر شوهر!
جدى مى گویى؟
بله! واقعیت را باید گفت.
در این مورد خاطره اى هم دارى؟
عروسى آمده بود که ما در حال شستن مادرشوهرش بودیم. او مى خندید و در دلش انگار پسته مى شکست. به او گفتم: نخند، از اینجا برو بیرون. یک روز هم نوبت خودت مى شود.
خودت مادرشوهر دارى؟
نه! من وقتى ازدواج کردم، مادرشوهر نداشتم.
مرده ها ترسناک ترند یا زنده ها؟
زنده ها. مرده که جانى ندارد تا خطرى داشته باشد. این زنده است که هر کارى مى کند.
اگر شب ناچار باشى میان مرده ها بخوابى، نمى ترسى؟
نه! حتى اگر صد تا جنازه هم باشد وحشت نمى کنم.
زیباترین گل به نظرت چیست؟
هیچ گلى مثل فرزند زیبا نیست.
بزرگترین غصه هر کسى به نظرت چیست؟
داشتن اولاد بد.
چه غذایى را دوست دارى؟
فسنجان.
چه غذایى را خوشمزه مى پزى؟
۱۴ سال است دیگر غذا نمى پزم.
چرا؟
فکر مى کنم هیچ کس دوست ندارد از دست کسى که مرده مى شوید، غذا بخورد. وقتى دامادم به خانه ام مى آید و دخترم مى گوید مامان برایت این غذا را پخته، دعوایش مى کنم شاید دامادم دلش نکشد از دست پخت یک مرده شور بخورد.
چرا این طورى فکر مى کنى؟ مگر کسى به تو در این مورد حرفى زده است؟
نه کسى حرفى نزده، ولى طرز رفتارها این را نشان داده است.
فکر نمى کنى خیلى حساس شده اى؟
نمى دانم. دخترم هم مى گوید حساس شده ام.
از وقتى این کار را مى کنى اخلاقت عوض نشده است؟
چرا عوض شده ام. رفتارم عوض شده است. کمتر رفت و آمد مى کنم. خودم را از همه کنار مى کشم. از اینکه مى بینم زن ها دورهم مى نشینند و حرف دیگران را مى زنند، خوشم نمى آید.
به نظر تو چه فرقى بین کار تو با کسى است که در مثلاً آسایشگاه زندگى مى کند؟
فرق در مرگ و زندگى است.
مرگ یعنى چه؟
مرگ مثل خواب است. هر کس خوب باشد، برایش آسان است و اگر اعمال کسى بد باشد، سخت جان مى دهد.
چه تعریفى از زندگى دارى؟
... (سکوت)
چه آرزویى دارى؟
خوشبختى بچه هایم.
چند سال باید کار کنید تا بازنشسته شوید؟
به ۵۵ سالگى که برسیم، بازنشست مى شویم.
شغل شما جزو مشاغل سخت و زیان آور است؟
بله! کار ما سنگین است.
تو باید ۷ سال دیگر کار کنى تا بازنشسته شوى؟
عمر من اینقدر نخواهد بود.
زندگى یعنى چه؟
رفتار خوب کردن!
مى دانى تا حالا چند مرده شسته اى؟
نه نشمرده ام. این کار برایم جالب نبود.
کار تو روى اشتهایت موقع ناهار تأثیر ندارد؟
نه!
بیشترین حرفى که با همکارانت مى زنى در چه موردى است؟
خودمان یا مرده اى خاص!
بیشترین جمله اى که از همراهان مرده اى مى شنوى؟
خوب بود. حیف، جوان بود و ...
شش دخترى که در دریاچه پارک شهر غرق شده بودند را شما شستید؟
بله. خیلى ناراحت شدم. من هم بچه دارم. خواهر و برادر دارم. خیلى دلم سوخت. مگر مى شود ناراحت نشد.
کدام مرگ در ذهن تو مانده و یادت مى آید؟
یک بچه ۶-۵ ساله بود. به خاطر ناراحتى قلبى مرده بود. تنها بچه خانواده بود. خیلى به دل مى نشست.
یک مورد هم مربوط به پیرزنى بود. آنقدر نورانى بود که چهار بار او را شستم. این قضیه مربوط به ۸-۷ سال پیش است، ولى هنوز یادم مانده است.
چقدر تعطیلى دارید؟
- کار ما تعطیلى ندارد. گاهى مرخصى مى گیریم و گاهى هم به ما استراحت مى دهند.
چند نفرید؟
۱۶ نفر.
جوان ترین تان چند ساله است؟
۳۰ ساله.
و باسابقه ترین؟
تازگى خانمى بازنشسته شد که ۲۶ سال سابقه کار داشت.
تلخ ترین خاطره ات؟
حدود ۲۰ دختر بودند. مینى بوس شان در ولنجک تصادف کرده بود. همه شان دانش آموز و نوجوان بودند. فکر کنم ۹ سال پیش بود. مرگ شان به عنوان تلخ ترین خاطره ام شده است.
خاطره شیرینى هم دارى؟
اینجا شیرینى نیست. پیام مرگ شیرین نیست.
در زندگى ات چه؟
بهترین خاطره من صحبت با شماست.
دوست داشتى پرنده باشى و از اینجا پر مى کشیدى؟
کسى که دلش پر از غم است هر جا که برود همان است. چه پرنده باشد و چه ...
غم تو چیست؟
زیاد است (اشک صورتش را خیس مى کند. بلند مى شود که برود.)
اسمت را به من نگفتى؟
هر اسمى دوست داشتى بنویس و مرا با آن صدا کن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر