کاریکاتور - وزارت کیهان و ارشاد !




کاری از نیک آهنگ کوثر


آشنایی با سازمان حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران


سازمان حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران یک سازمان متمرکز مستقل و از زیر مجموعه های ستاد کل سپاه پاسداران است که مسئول کسب ، پرورش و حفظ اطلاعات نظامی و تخصصی سایر واحدهای سپاه و بدست آوردن آگاهی‌های لازم از وضعیت دشمنان داخلی و خارجی سپاه پاسداران و حکومت ایران و مقابله با توطئه‌های آنان می‌باشد. علاوه بر سپاه پاسداران، مرکز حفاظت اطلاعات قوه قضاییه و دفتر نمایندگی ولی فقیه نیز بر این امور نظارت دارند. این واحد به عنوان یکی از قدیمی‌ترین نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی، از مهم‌ترین بخش‌های تشکیل دهنده سپاه پاسداران از بدو تأسیس‌اش میباشد. این نهاد بلافاصله پس از تشکیل هستهٔ اولیه سپاه شکل گرفت و به سرعت گسترش یافت. با موافقت دفتر فرماندهی کل قوا در مهر ۱۳۸۸، این نیرو از معاونت اطلاعات به سازمان اطلاعات ارتقاء یافت.

فرمانده این نیرو از بین افراد مورد تایید ولی فقیه و با حکم فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران عزل و نصب می‌گردند. رئیس سازمان حفاظت اطلاعات سپاه بر حسب مورد در زمینه‌هـای انتصابات، ترفیعات، نقل و انتقالات، ماءموریت‌ها و ... پرسنل سپاه، از اختیاراتی معادل فرماندهان نیروهای سپاه برخوردار می‌باشد.

بر اساس گزارش «مرکز بررسی جرائم سازمان یافته سایبری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی»، این نیرو تاکنون در شناسایی و دستگیری چندین شبکه اینترنتی ضد دینی و ضد جمهوری اسلامی اقدامات اطلاعاتی و عملیاتی را انجام داده است .

فرماندهان

سرتیپ مرتضی رضایی (اسفند ۱۳۷۲-بهار ۱۳۸۵)
سردار محمد کاظمی (بهار ۱۳۸۵-اسفند ۱۳۸۷)
حجت‌الاسلام غلامحسین رمضانی (اسفند ۱۳۸۷-آبان ۱۳۸۸
حجت الاسلام حسین طائب (آبان ۱۳۸۸-تاکنون)



کارتون - احمدی نژاد به پایان نزدیک میشود .




محمد یگانه تبریزی، از مجروحان عاشورای ۸۸ از شلیک مستقیم ماموران نیروی انتظامی و لباس شخصی پرده برداشت



خبرنگاران سبز- حوادثِ کودتای انتخاباتی علاوه بر تعداد بالای کشته شدگان و زندانيان، مجروحان و زخمی هايی زيادی نيز بر جا گذاشت که هنوز هيچ آمار رسمی از شمار اين زخمی ها در اختيار رسانه ها نيست. همین چند روز قبل بود که خبر درگذشت جانباز جوان شهید علیرضا صبوری که در راهپيمايی ۲۵ خرداد ۸۸ جنبش سبز توسط ماموران از خدا بی خبر حامی آیت الله علی خامنه ای مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، دل همگان را به درد آورده بود. جراحتی که حتی در مجهزترین کشور از بعد امکانات پزشکی ( آمریکا) نیز بهبود نیافت و پس از دو سال درد کشیدن، علیرضا صبوری در سکوت خبری و بی تفاوتی ما سبزها، جانش را از دست داد و به درجه رفیع شهادت نائل شد.جرمش تنها حمایت از میرحسین موسوی و اعتراض به تخلف و گذر از قانون مسئولان جمهوری اسلامی بود.

اينک محمد (فرهاد) يگانه تبريزی، يکی ديگر از جوانان معترضی است که در راهپيمايی عاشورای خونین سال ۸۸ زخمی شده و او نيز به ناگزير ايران را ترک کرده است، ضمن ابراز ناراحتی و تاسف از درگذشت عليرضا صبوری در سکوت خبریِ مطلق می گويد: من نيز پذيرفته ام دير يا زود اين اتفاق برای من هم خواهد افتاد اما آنچه اذيتم می کند به فراموشی سپردن زخمی هايی است که شمار آنها به مراتب بيشتر از کشته شدگان انتخابات ۸۸ بود.

وی که در داخل ايران و خارج از ايران چندين بار مورد عمل جراحی قرار گرفته و اين روزها در غربت به سر می برد، اخيرا طیِ نامه ای به احمد شهيد گزارشگر ويژه بررسی وضعيت حقوق بشر در سازمان ملل گزارشی از آنچه به وی و همراهانش در راهپيمايی روز عاشورا گذشته است، ارائه کرد.

اين جوان ایرانی که همچنان از آثار گلوله های به جا مانده در بدنش رنج می کشد، ضمن نقد به رسانه ها، خانواده ها و بخشی از ايرانيان در خصوص پيگيری، اطلاع رسانی و ياری رساندن به زخمی ها و مجروحان حوادث پس از انتخابات، می گويد: هميشه از خودم می پرسم اگر ندا آقا سلطان مثل ما مجروح و زخمی می شد چند درصد از مردم ايران به سراغ او و خانواده اش می رفتند؟ چند خبرنگار عکس ها و گزارش های متعدد از او تهيه می کردند؟ آيا خانواده اش برای نجات جانش حاضر می شدند اطلاع رسانی کنند يا او هم همانند بسياری ديگر از زخمی های انتخاباتی در سکوت و مظلوميت و مصلحت انديشی های خانواده ها و رسانه ها جان می داد؟

وی می گويد: سکوت خانواده ها، عدم پيگيری رسانه ها، فراموشی و ياری نرساندن به زخمی های حوادث پس از انتخابات نوعی «زنده به گور» شدن مجروحانی است که برای آزادی کشورشان رفتند اما همه زندگی شان را از دست دادند. من که از ايران خارج شده ام حالا می فهمم کسانی مثل عليرضا صبوری چه کشيده اند. خودم با مجروحانی در ترکيه آشنا شدم که در فقر و بدبختی و عدم دسترسی به امکانات پزشکی منتظر پاسخ سازمان ملل به درخواست پناهندگی شان بودند و هنوز نمی دانم چه بلايی سرشان آمده است.

وی همچنين در نامه اش به احمد شهيد گزارشگر ويژه حقوق بشر سازمان ملل نوشته است: از شما تفاضا دارم بررسی کنيد چرا يک شهروند ايرانی به خاطر شرکت در انتخابات درون نظام ايران و اعتراض به نتيجه و تقلب در آن بايد مادام العمر از سلامتی محروم شود و امکان کار و تجارت خود را که پس از ۱۵ سال زحمت به دست آورده يک شبه از دست بدهد و کل زندگی اش يک شبه نيست و نابود شود و تمام دارايی خود را خرج مخارج درمانی و فرار از کشور خود نمايد و تا آخر عمر با ضايعه مغزی فلج و ازکارافتاده شود. من يک رای دادم که هيچ وقت خوانده نشد، چرا بايد تمام زندگی و سلامتی ام را در عوضش بدهم؟ بدينوسيله اعلام می کنم به خاطر ضايعه مغزی ام و فلج بدنم و نابودی کار و تجارتم و شکنجه ها و تحقيرهايی که شده ام از جمهوری اسلامی شکايت دارم و خواهان جبران اين خسارات و دريافت غرامت هستم. اگر در اين دنيا توانستم مرجع عادلی بيابم دادخواهی می کنم، اگر نه دادخواهی خود را به پيش همان خدايی می برم که مرا زنده نگه داشت تا به شما امروز شکايت کنم.

متن گفت و گوی خبرنگار کلمه با محمد يگانه تبريزی، از مجروحان راهپيمايی عاشورای ۸۸، را بخوانيد:

آقای يگانه، يک بار پيش از اين از شما درخواست کردم که در مورد وضعيت خودتان اطلاع رسانی کنيد، گفتيد تحت درمان هستيد و يادآوری خاطرات عاشورا اذيتتان می کند. آيا ممکن است الان بگوييد در عاشورای سال ۸۸ چه بر شما گذشت؟

من در ششم دی ماه مصادف با عاشورای ۸۸ از ناحيه ی سر مورد اصابت اسلحه ی شات گان قرار گرفتم.

روز راهپيمايی شما دقيقا کجا بوديد و چگونه اين اتفاق افتاد؟

ما از ميدان امام حسين به سمت انقلاب حرکت می کرديم که لحظه به لحظه مورد حمله نيروهای انتظامی و لباس شخصی قرار می گرفتيم، اما بارها با عوض کردن مسير از درگيری اجتناب می کرديم و از راهی ديگر دوباره به خيابان انقلاب بر می گشتيم تا به پل کالج رسيديم که آنجا جميعت به صورت فشرده تا چهارراه ولی عصر مشغول سينه زنی و عزاداری با مضمون حمايت از جنبش سبز و ميرحسين موسوی بودند. من هم لابه لای جميعت از زير پل به طرف ولی عصر در حرکت بودم. برای اينکه روی پل را لباس شخصی ها که کاملا مسلح بودند اشغال کرده بودند و با مردم در گير بودند واجازه حرکت از روی پل را نمی دادند. به انتهای پل که نزديک شديم يگان ويژه ضدشورش با موتور و پياده از چهارراه ولی عصر به مردم حمله کردند و به علت پرتاب تعداد زياد گاز اشک آور ديگر جايی را نمی شد ديد و تنفس غير ممکن بود. ما هم مجبور به عقب نشينی به زير پل شديم که ناگهان باران سنگ توسط لباس شخصی ها به سر ما نازل شد که بسياری همانجا مجروح شدند. ما مجبور شديم به داخل کوچه البرز فرار کنيم و از آنجا خود را به حافظ برسانيم که راه از آنجا هم بسته بود و مردم به صورتی در محاصره يگان ضد شورش و لباس شخصی ها در آمده بودند و همه جا درگيری و تيراندازی بود و باران سنگ و گلوله و گاز اشک آور.

به خاطر داريد دقيقا چه کسانی به شما شليک کردند؟ يعنی افرادی که شليک کرده اند را می توانستيد ببينيد؟

ما سه نفر بوديم که توسط اسلحه ی شات گان يگان ويژه نيروی انتظامی از ناحيه سر هدف قرار گرفتيم. البته يکی از لباس شخصی ها هم با کلت به مردم تيراندازی مستقيم می کرد و ما اصلا فکر نمی کرديم پليس هم با سلاح شليک مستقيم کند. اما تا من تيرانداز ضد شورش را ديدم، صورت نفر کناری ام متلاشی شد و نفر ديگر را آن طرف سر خيابان خارک زده بود. من که می خواستم به نفر کناری ام کمک کنم، پشت به تيرانداز بودم که به سر من شليک شد و نزديک به ۱۵۰ ساچمه آتشين به سر و بدنم اصابت کرد.

وقتی زخمی شديد چه کرديد؟ يعنی بعدش به بيمارستان منتقلتان کردند؟ کدام بيمارستان و وضعيت آن روز چگونه بود؟

آن روز مردم نيروهای يگان ويژه را در محاصره گرفته بودند و پس از خلع سلاح و لباس، آنها را يکی يکی آزاد می کردند که ناگهان ديدم جسمی از بالای پل با شتاب به طرف ما می آيد. آن جسم ِ يک جوانی معترض بود که لباس شخصی ها از بالای پل پايين انداختند و نزديک به ما به کف آسفالت برخورد کرد و متلاشی شد. در همان لحظه من خودم هم اول فکر کردم يکی از سنگها به سرم خورده و در حالی که تلو تلو می خوردم خودم را به زير پل کشيدم که ديدم از تمام سر و بدنم خون ريزی وحشتناکی دارم و بعد از مشاهده سر متلاشی شده ی جنازه آن دو نفر ديگر به روی دست مردم فهميدم سر و تن خودم هم سوراخ سوراخ شده. زير پل که رسيدم از هوش رفتم و ديگر نه چيزی می ديدم نه می شنيدم. فکر کردم که دارم می ميرم و بيهوش شدم، ناگهان صدای جوانانی را شنيدم که دورم جمع بودند واحتمال می دادند که من با آن خون ريزی مرده ام. خواستم دست و پايی تکان دهم که بفهمند هنوز زنده ام، اما فقط توانستم چشمهايم را باز کنم که جوانی که نمی شناختمش با دوستانش مرا بلند کردند و به سمت بيرون از مهلکه دويدند. خيلی اميدی به خروج از آن مهلکه نداشتم ولی آن جوانان که فقط عکسی از آنان بعدا يافتم، مانند فرشتگانی مرا به خودروی پرايد خود رساندند و در صندلی عقب جا دادند. ماشين پر از خون شده بود و بدن من هيچ حرکتی نداشت. آنها مرا با سر متلاشی به آمبولانسی در خيابان حافظ تحويل دادند که آمبولانس به سرعت به بيمارستان سينا رفت. جلوی در يک مامور امنيتی لباس شخصی سوار شد و آمد داخل و جيبهای مرا گشت و موبايل و وسايلم را برداشت.

بعد از آن آيا در ايران هيچ گاه تحت عمل جراحی و درمان قرار گرفتيد؟ منظورم اين است که آيا بعد از زخمی شدن مشکل امنيتی نداشتيد؟ هراس از مراجعه به بيمارستان؟

من توسط يکی از آشنايان که پرسنل بيمارستان ارتش بود با ضمانت به آنجا برده شدم و تحت نظر حفاظت و اطلاعات آنجا قرار گرفتم. بيش از بيست روز در بيهوشی و سی سی يو بودم تا به هوش آمدم متوجه شدم دو تا ساچمه وارد بافت مغزم شده و دچار ضايعه مغزی شديد هستم. پزشکان ارتش هر کاری می توانستند کردند اما بر حسب تجربه جانبازان جنگی، دست به اجسام داخل مغز نزدند تا ضايعات بيشتر نشود و با داروهای بسيار گران و کمياب که به سختی تهيه می کرديم، سعی در جلوگيری از حمله مغزی داشتند. تا به هوش آمدم دوبار توسط اطلاعات پليس امنيت بازجويی شدم و همه اين موارد را در نامه ای که به احمد شهيد فرستاده ام هم اشاره کردم.

وقتی ايران بودم، توسط ضامنين بر روی ويلچر با نيمه بدن فلج تحويل پليس امنيت در خيابان معلم داده شدم و پس از بازپرسی با آن حال و روز با نگهبان به دادگاه انقلاب برده شدم و به بازپرس شعبه ۱۰ دادگاه انقلاب تحويل شدم. در آنجا نماينده پليس امنيت نتوانست عکسی دال بر اغتشاش و يا درگيری من به بازپرس بدهد که من به بازپرس گفتم می خواهم از نيروی انتظامی به علت تيراندازی بی دليل شکايت کنم، که نماينده پليس امنيت با مشت ولگد به جان من افتاد، در حضور بازپرس و منشی دادگاه، که من از ويلچر به زمين افتادم. او گفت تو مجرم هستی چون در روز عاشورا در خيابان انقلاب بودی و جرم تو ثابت شده است، فقط می گرديم عکس و فيلمهايت را پيدا می کنيم، بعد محکوم به اعدامت می کنيم. و بعد به بهانه انگشت نگاری مرا به زيرزمين مجتمع بردند تا شاهد شکنجه و ضرب و شتم ديگر بازداشتی ها باشم. صدها نفر با زنجير به هم بسته شده بودند و گهگاه ضرب وشتم می شدند. گفت اينها همه عاشورايی اند و با پليس درگير شدند مثل تو، همه شماها را به اوين می بريم و يک نفر را زنده نمی گذاريم.

چه شد که تصميم گرفتيد از ايران خارج شويد؟

من که به صورت معجزه آسا و ناباورانه زنده مانده بودم، حالا سلامت خود را کامل از دست داده بودم و از کار و کسبم به صورتهای مختلف جلوگيری می شد و مجبور به انحلال شرکتم شدم. پرونده من در دادگاه انقلاب در جريان بود، فقط به علت وخامت حال و فلج شدنِ نيمه ی چپ بدنم پرونده مدتی به عقب افتاده بود. حالا نه سلامت بودم، نه کار و زندگی برايم مانده بود. با احزاب و گروهها و حتی مجاری ارتباطی رهبران جنبش در اينترنت تماس گرفتم. بعد از آنکه مطمئن شدم هيچ حمايتی از داخل ايران نمی شوم، تصميم به ترک ايران گرفتم.

آيا بيرون از ايران هم تحت درمان و جراحی قرار گرفتيد؟

تا همين الان هر روزه در بيمارستان تحت مداوا هستم البته اينجا هم به اجسام داخل مغز دست نزدند و مسير مداوا فقط به فيزيوتراپی و کاردرمانی محدود شده. البته در هفته های آينده عمل جديدی برای خروج ساچمه ها از گوشم دارم، الان بعد از دو سال دست چپم غير فعال است و به کندی راه می روم. اما ديگر اين ضايعه را پذيرفتم که بايد با آن کنار بيايم. ديگر از بيمارستان و مداوا خسته شده ام و آنها هم از من خسته شده اند. شايد ساچمه ها تکانی بخورد و ما را از هم راحت کند. ديگر پس از ديدن آن صحنه ها و روزها، مرگ و زندگی اهميتش را برايم از دست داده. شايد مرگ راحت تر و لذت بخش تر از اين زندگی باشد. آخر قبلا تجربه اش کرده ام، خيلی هم شيرين بود. نمی دانم خدا چرا مرا برگرداند به اين دنيای پر از ظلم و ستم. شايد قسمت بوده شاهد مظلوميت مردم ايران برای صيانت از آرای خود باشم و به آن گواهی دهم.

اصلا هيچ وقت فکر می کرديد حضور در راهپيمايی باعث شود که به سمت شما شليک کنند؟

من اصلا فکر نمی کردم که شرکت در انتخابات اين همه هزينه و خسارت داشته باشد ولی در طول هشت ماه در خيابانها بارها شاهد به خاک و خون کشيدن مردم و جوانان بودم. شاهد راه پيمايیِ سکوت آزادی، شاهد قتل ندا، همه را به چشم ديدم و اخبار کهريزک و زندان ها را می شنيدم. اما روز عاشورا آمديم کار حسينی کنيم و کاخ زر و زور تزوير يزيد زمان را با خون خود متلاشی کنيم. بله، با علم به برخورد وحشيانه حکومت در روز عاشورا به خيابان آمدم و مرگ با عزت را به زندگی با ذلت در روز عاشورا در عمل ترجيح دادم.

مهمترين چيزی که اذيت و آزارتان داد در اين مدت چه بود؟

اين مرا خيلی اذيت می کند که معمولا در هر سرکوبی چند برابر کشته شدگان، زخمی ها و مجروحانی وجود دارند که نمی دانيم آنها کجا هستند و چه می کنند. بسياری از خانواده ها با دروغ گفتن به در و همسايه مجبور می شوند ظلمی را که حکومت روا داشته، کتمان کنند تا از خودشان و از عزيزشان در برابر اتفاقاتی که ممکن است تهديدشان کند محافظت کنند. اما نمی دانند با اين کار شخصِ آسيب ديده را کاملا زنده به گور می کنند. چرا هيچ کس از عليرضا صبوری و آنچه که بر او رفته است هيچ خبری در اين دو سال نداشت؟

خب در مورد عليرضا صبوری وقتی در راهپيمايی ۲۵ خرداد زخمی شد خانواده اش مايل به اطلاع رسانی در مورد وضعيت او نبودند و بعد از آنکه در بوستونِ آمريکا و در غربت جان باخت، تازه يکی از اعضای خانواده که بيرون از ايران بوده مصاحبه ای انجام داد.

يعنی حتی ايرانيان در بوستن از اينکه او در بيمارستان است بی خبر بودند؟ يعنی اين خفقان را نظام در آمريکا هم به وجود آورده؟ نه ممکن نيست. اين خفقان را اول خانواده ها و اطرافيان به وجود می آورند و بعد شما خبرنگاران مستقر در خارج از کشور هم پيگير نشديد. می توانيد اين ها را سانسور کنيد، چون مربوط به خود شما می شود، اما اين حقيقت تلخی است که بايد بگويم در بسياری از موارد همه دست به دست هم می دهند تا يکی در مظلوميت زنده به گور شود. از وقتی که عليرضا صبوری در غربت جانش را از دست داد چند سوال در مورد او که همدردم بوده و در سکوت مطلق رفت ذهنم را آزار می دهد. چرا شخص شما در مورد زخمی ها و آسيب ديدگان که تعدادشان بيشتر از کشته شدگان هم هست پيگيری خبری نکرديد؟ من خودم با چند نفر مثل عليرضا صبوری در ترکيه در تماس بودم که پس از مجروح شدن ايران را ترک کردند، اما در فقر و بدبختی و بدون امکانات پزشکی منتظر پاسخ سازمان ملل بودند، که الان اصلا نمی دانم چه بلايی به سرشان آمده است. همه ی شما که دست به قلم هستيد و تريبون داشتيد مسئول هستيد. به خصوص کلمه و جرس. يا حتی بی بی سی و صدای آمريکا. آيا نگران بوديد که وجدان شما و مردم از بدبختی کسی که گلوله توی مغرش گير کرده است ناراحت شود؟ شايد شهدا بهتر بودند، چون ديگر در خاک بودند و هيچ درخواست و نيازی نداشتند و نمی توانستند حرفی بزنند. صادقانه می پرسم، اگر ندا آقا سلطان الان مجروح و زخمی بود چند نفر از اين ايرانيانی که هميشه نام ندا را تکرار می کنند حاضر بودند سراغی از او بگيرند؟ چند نفر می رفتند او را در مشکلاتش ياری کنند؟ چند خبرنگار، عکس و گزارش او را منتشر می کردند؟ بهتر است از من و عليرضا صبوری ها هم تقاضا کنيد تا هر چه زودتر اين دنيا را ترک کنيم و سوژه ی بی دردسری برای اخبار شما خبرنگاران شويم.

درست می گوييد شرايط شما قابل درک است و بی شک کوتاهی های ما، سکوت خانواده ها، هراس، فضای امنيتی و مواردی متعددی در اين زمينه وجود داشته و دارد. ممکن است بگوييد بيشترين مشکلاتی که در اين شرايط با آن مواجه شديد چه بود؟

وقتی من در تهران با ويلچر هر روز در دادگاه انقلاب، پليس امنيت و پزشکی قانونی آواره بودم به شدت نياز به معرفی پزشک و وکيل داشتم، به هر جايی مراجعه کردم پاسخی نگرفتم. يعنی معرفی کردنِ يک پزشک و وکيل انقدر برايشان مشکل بود؟ حتی سايت کلمه و جرس که سايت های سبز هستند و توقع ما از آنها بيشتر بود هم به مشکلات من که ۸ ماه فعاليت سياسی هم داشتم توجهی نکردند. چرا؟ غم انگيز تر اينجاست که مخالفين جمهوری اسلامی در بيرون کشور هم می گفتند شما از خود اين نظام و از تيم موسوی هستيد و به من بی اعتنايی می کردند. خانواده و اطرافيان هم که همه دست به دست هم می دهند تا قضيه را از اصل کتمان کنند. شايد حالا بفهمم که بيچاره عليرضا صبوری چی کشيد از دست مردم ايران و کتمان کردن ها و بی تفاوت گذشتن ها و فراموش شدن ها. شايد قبل از مرگِ امثالِ من، همه بلد هستند چطور دست به دست هم بدهند و با مصلحت انديشی ما را زنده به گور کنند.

با اين اتفاقات تلخی برايتان افتاده است آيا هيچ گاه از فعاليت هايتان پشيمان شديد؟ يعنی اگر به گذشته برگرديم آيا باز هم شرکت می کنيد در راهپيمايی ها؟

ببينيد، ما يعنی اکثريت معترصين در جنبش سبز به اين نتيجه رسيده بوديم که تنها راه نجات ايران و ايرانيان از استبداد و جنگ و بدبختی های آينده فقط در انتخابات ۸۸ با تغيير مسير نظام با انتخاب کانديداهای مقابل کانديدای رهبری و برگشت به مسير جمهوريت است. با اين اطمينان بود که ما ديگر مصمم به نجات ايران شديم وگرنه من مشغول تجارتم بودم، موسوی نقاشی می کشيد و به هنر مشغول بود، دانشجويان مشغول تحصيل بودند، روزنامه نگاران و نويسندگان در دفاتر خود مشغول بودند، سياسيون هم به سر و کله هم می زدند! اما وقتی مسير ايران را به سمت ديکتاتوری مطلق، جنگ و نظامی گری ديديم و مطمئن شديم می خواهند اقتصاد و کشاورزی را نابود کنند و مافيای سپاه را جايگزين آن کنند، ديگر جای درنگ نبود، کار و زندگی را ول کرديم و برای نجات ايران به صحنه آمديم. حالا که موفق نشديم، حداقل مطمئن هستم که دين خود را به مام وطن ادا کردم و شخصا پشيمان نيستيم. آنان بايد پشيمان باشند که در سرکوب آزاديخواهان نقش داشتند. کسانی بايد پشيمان باشند که با سکوت و بی تفاوتی خود ايران را به ورطه نابودی کشانده اند. به خدا اگر صد بار تاريخ به عقب برگردد، من قوی تر و مصمم تر در صف اول جنبش سبز مردم ايران خواهم بود و اين بار يا ايران را نجات می دهم يا مرگ را انتخاب می کنم که ديگر اين چنين شاهد نابودی ايران و ايرانی نباشم.

قبل از انتخابات هم آيا فعاليت سياسی داشتيد؟

قبلا در زمان تحصيل هم درگير شدم و خيلی ضربه خوردم، بنابراين تصميم داشتم ديگر به سياست کاری نداشته باشم و مشغول کار و تجارت خود باشم اما وقتی ديدم سياست اين بار دارد وطنم را نابود می کند و موسوی با دست خالی به مقابله آمده بود، نتوانستم به صحنه نيايم و سکوت کنم. البته اول سران نظام قول يک انتخابات آزاد و سالم را دادند، اما عشق آسان نمود اول…

حرف يا سوالی اگر باقی مانده است و من نپرسيده ام بفرماييد.

فقط می خواهم در خصوص جنبش سبز مردم ايران مطالبی بگويم؛ اين جنبش تبلور صد سال مبارزه و خواست مردم ايران برای داشتن جامعه ای آزاد و مدنی بر پايه اصول دموکراتيک و حرکتی ضد خشونت ومسالمت آميز بود که در ابتدا به هيچ وجه قصد براندازی و به دست گرفتن قدرت را نداشت، اما با کم بصيرتی شخص آقای خامنه ای اين فرصت تاريخی از دست رفت و قدرت به دست باند مفسد احمدی نژاد افتاد که جز منافع شخصی خود به منافع ملی ايران هيچ اهميتی نمی دهند. اما اين جنبش بی دفاع و بی رهبر در تنهايی خود هيچ حامی و پشتيبانی در خارج و داخل نداشت جز مردمی که تا پای جان ايستادند و از جان و مال خود گذ شتند. من به عنوان يکی از مجروحين حوادث اخير جز از مال و زندگی و سوابق و آشنايان خودم هيچ کمکی از هيچ حزب گروه و دسته ای حتی برای خروج از کشور دريافت نکردم. پس کجاست آن ميلياردها دلاری که شيخان دروغگو ادعا می کردند که آمريکا به جنبش سبز داده است؟ موسوی و کروبی که در حصر هستند، ما فعالين جنبش هم زندگی و سرمايه خود را خرج نجات زندگی خود کرديم، مانند همه شهدا و مجروحين و زندانيانِ ديگر. پس ميلياردها دلاری که رييس قوه قضاييه و جنتی قسم آن را می خوردند، کجاست و خرج کی شده؟ آمريکا هم زمانی که جنازه ی جوانان ما کف خيابانهای تهران بود، دست دوستی به دولت ايران دراز کرده بود و اوباما و آقای خامنه ای مشغول نامه نگاری بودند. حالا وقتی آقايان تا گردن در دروغ و خون به ناحق ريخته ی مردم فرو رفته اند، بايد هم صدای شکستن پايه های نظام خود را بشنوند. بله اين جنبش دايه زياد داشت اما حامی نداشت. اپوزيسيون خارج که از اول با جنبش قهر کردند، قدرتهای خارجی هم فرصت را برای گفت و گو با نظام تحت فشار از سمت مردم مغتنم شمردند و دست دوستی به سمت نظام دراز کردند، تا آنجا که نظام به خود اجازه داد با قتل عام و کشتار، جنبش را سرکوب کند. حالا که ما مردم بی پشتيبان از پا افتاديم، تازه خانم کلينتون بيانيه حمايت می دهد و اپوزيسيون حمايت می کند که نوش دارو پس از مرگ سهراب است.


آشنایی با سپاه ولی امر


سپاه ولی‌امر یک نیروی نظامی ویژه و از زیر مجموعه های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میباشد که با هدف حفظ و حراست از جان رهبر جمهوری اسلامی (که هم‌اکنون سید علی خامنه‌ای است) پایه‌گذاری شده است . فرماندهی این سپاه را ابراهیم جباری بر عهده دارد که در آبان ۱۳۸۹ جانشین سردار نجات شد.

مقر اصلی سپاه حفاظت ولی امر واقع در مجموعه حفاظتی مطهری واقع در میدان پاستور بود ولی از تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۳ تمام تجهیزات آمادی و پشتیبانی و همچنین نیروهای این سپاه به خیابان نجات اللهی منتقل گردیده است . استعداد نیرویی این سپاه در حال حاضر ۱۲۰۰۰ نفر تخمین زده می‌شود .

پایگاه‌های دیگر این سپاه در شهرستان‌های اطراف مثل کرج، ورامین و بویین زهرا دارای حداقل ۳۰۰۰ نیروی بسیجی و سپاهی میباشند که بعد از طی مراحل و آموزش‌های مختلف به این سپاه می‌پیوندند. همچنین بیشتر کارهای اداری حفاظتی وامور امنیتی در پایگاه شهیدان مداح واقع در میدان پاستور صورت می‌گیرد.



اصلاح طلبان که ادعا میکنند ستون پنجم رژیم نیستند پس بگویند ساختمان مرکزی اطلاعات سپاه کجاست؟


من در این وبلاگ هر وقت یک چیزی درباره وزارت اطلاعات نوشتم و یا آدرس و عکس گوگل ارث ساختمانهای وزارت اطلاعات را منتشر کردم یک سری از این اصلاح طلبان آمدند و کامنت گذاشتند که نباید وزارت اطلاعات را تضعیف کرد چرا که آنوقت اطلاعات سپاه قدرتمندتر میشود و جای واجا را خواهد گرفت! و یا میگویند هنوز بسیاری از کارکنان وزارت اطلاعات طرفدار اصلاحات هستند و نباید کاری کنیم که باعث تضعیف آنها شویم چرا که در غیر اینصورت نیروهای اصولگرا در آن وزارتخانه میداندار خواهند شد! و ....

خب، من هم به این آقایان و خانم های اصلاح طلب میگویم شما که اینقدر دلتان بحال وزارت اطلاعات میسوزد چرا کاری نمیکنید که اطلاعات سپاه تضعیف شود تا دوستان اطلاح طلب شما در واجا بتوانند از این فرصت برای کسب قدرت بیشتر استفاده کنند. مثلا چرا آدرس دقیق و کروکی ساختمانهای اطلاعات سپاه ( مخصوصا محل استقرار طائب و مزدورانش ) را منتشر نمیکنید تا اطلاعاتی های سپاه بفهمند که مردم لانه های فسادشان را شناسائی کرده اند و اگر آنها بخواهند به همین منوال به رفتارشان ادامه دهند مردم در موعد مقرر حسابشان را در همان تاریکخانه هایشان خواهند رسید.

لطفا نگوئید که اصلاح طلبان آدرس ساختمانهای اطلاعات سپاه را ندارند که از خنده ریسه میروم چرا که اکثر این اصلاح طلبان در گذشته یا در وزارت اطلاعات بوده اند و یا در وزارت کشور و استانداریها و فرمانداریها و شهرداریها و ... پس مطمئن باشید اگر آنها نخواهند این اطلاعات را در اختیار مردم بگذارند یا ستون پنجم و نفوذی رژیمند و یا دارند با ادعای اپوزیسیون بودن کاسبی و گدائی قدرت میکنند.

در پایان به آن اصلاح طلبانی که میخواهند این اطلاعات را در اختیار مردم بگذارند بگویم مثل دفعه قبل ملت را اسکول خود نکنند که وقی از ایشان آدرس قرارگاه ثارالله را پرسیدیم چندتا آدرس مبهم و گمراه کننده دادند که یکی شان میگفت بالای میدان ونک است و آن یکی میگفت چسبیده به صدا و سیما و دیگری میگفت کنار زندان اوین است و ... خلاصه اگر میخواهید اتهام ستون پنجم بودن را از خودتان برهانید باید اطلاعات دقیق بدهید و گرنه مطمئن باشید تا زمان انتخابات مجلس نهم دست از سرتان بر نخواهیم داشت، این گوی و این میدان .



آشنایی با ساختار نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران


نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران (با به طور مخفف ناجا) پلیس ایران است که در سال ۱۳۷۰ خورشیدی از ترکیب شدن شهربانی و ژاندارمری جمهوری اسلامی ایران و نیز کمیته انقلاب اسلامی به وجود آمد و در حال حاضر بطور رسمی نیروی اصلی مسئول حفظ امنیت داخلی ایران است. اما در کنار این نیرو، نهادهای دیگری مانند بسیج و سپاه پاسداران نیز عملاً در کار امنیت اجتماعی دخیل هستند.

سیر تشکیل و قانون نیروی انتظامی
قبل از انقلاب دو نهاد برای تامین امنیت داخلی کشور وجود داشت. شهربانی که مسئول امور انتظامی داخل شهرها بود و ژاندارمری که امنیت خارج شهرها را تامین می‌کرد. پس از انقلاب و ایجاد کمیته‌های انقلاب اسلامی، مشکلات و تداخلاتی در بین این سه نهاد بوجود آمد . موازی کاری بین ۳ نهاد انتظامی کشور که موجب اتلاف منابع و مداخله در امور یکدیگر می‌شد و برخی دلایل دیگر سبب تلاش مقامات وقت برای ادغام سازمانهای انتظامی کشور در یکدیگر شد. «قانون نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران» در سال ۷۰ در مجلس تصویب شد و طی آن ۱ سال به دولت برای تشکیل نیروی انتظامی فرصت داده شد. این قانون نیروی انتظامی را سازمانی مسلح در تابعیت فرماندهی کل قوا و وابسته به وزارت کشور معرفی کرده‌است. دربازنگری قانون اساسی که قبل از تشکیل نیروی انتظامی انجام شد اختیارات رهبر در برخی از موارد از جمله قوای مسلح افزایش یافت و قید «مطلقه» به ولایت فقیه اضافه شد. از جمله انتصاب فرماندهان عالی نیروهای نظامی و انتظامی در اصل ۱۱۰ قانون اساسی به اختیارات رهبر اضافه گردید. در عین حال ماده آخر قانون تشکیل نیروی انتظامی اختیارات رهبر در فرماندهی قوای مسلح را محدود به این قانون ندانسته‌است. به این ترتیب وزارت کشور تنها مسئول تدارک و تامین نیروی انتظامی است و انتصاب فرمانده نیرو و فرماندهان بخش‌های مختلف آن بر عهده رهبر ایران است.

تنش پیرامون اختیارات رهبر
در بازنگری قانون اساسی اختیار کامل نیروی‌های نظامی و انتظامی به رهبر داده شد. به جز تعیین فرمانده نیروی‌های انتظامی ، انتصاب فرماندهان سایر رده‌ها نیز با وی می‌باشد.عدم اختیار دولت و وزارت کشور در تعیین فرماندهان و سیاست‌های نیروی انتظامی در دورانی که دولت از کنترل هواداران علی خامنه‌ای خارج شده بود (دولت اول و دوم خاتمی ۷۶-۸۴ ) تنش‌های فراوانی را ایجاد کرد. تابستان ۷۶ دستگیری کرباسچی -شهردار تهران - و معاونان وی که توسط حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی انجام شد اولین آن بود. پس از محاکمه جنجالی کرباسچی و معاونان وی سردار نقدی رییس حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی با شکایت شهرداران مبنی بر شکنجه آنان در بازداتشگاه وصال پلیس برای گرفتن اعترافات ساختگی محاکمه و به زندان محکوم گردید. عدم قبول مسئولیت امنیت کشور توسط عبدالله نوری وزیر کشور اول خاتمی بدلیل نداشتن اختیار پلیس کشور در جریان برگزاری اجلاس سران سازمان کنفرانس اسلامی در تهران نیز یک بار دیگر عوارض این وضعیت بر مدیریت کشور را نشان داد. نهایتا اجلاس تحت کنترل حفاظتی سپاه برگزار گردید . حمله پلیس و نیروهای لباس شخصی به خوابگاه دانشجویان در کوی دانشگاه در ۱۸ تیر ۱۳۷۸ که به کشته شدن ۱ دانشجو و زخمی شدن دهها تن و تظاهراتهای گسترده در تهران انجامید و بیانیه پلیس در حمایت از ورود ماموران به خوابگاه(وزیر فرهنگ در اعتراض به ورود نیروی انتظامی به کوی استعفا داد روزنامه همشهری ۲۰ تیر ماه ۱۳۷۸)، اجرای حدود ( شلاق زدن و...) در ملا عام با همکاری قوه قضائیه، همکاری اداره اماکن نیروی انتظامی با قاضی مرتضوی و در اختیار قرار دادن بازداشتگاه میدان نیلوفر تهران در اختیار وی برای دستگیری روشنفکران و روزنامه نگاران و ... از جمله انتقادات میان دولت خاتمی و نیروی انتظامی تحت امر علی خامنه‌ای بود . طرح ارتقای امنیت اجتماعی که از اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۶ آغاز شده از بارزترین و جنجال برانگیزترین اقدامات نیروی انتظامی بوده است.

فرماندهان
سرتیپ محمد سهرابی(دوران انجام ادغام): ۱۳۷۱- ۱۳۷۰
سرتیپ پاسدار رضا سیف اللهی:۱۳۷۵- ۱۳۷۱
سرتیپ پاسدار هدایت لطیفیان:۱۳۷۹-۱۳۷۵
سرتیپ پاسدار محمدباقر قالیباف:۱۳۸۴-۱۳۷۹
سرتیپ پاسدار اسماعیل احمدی مقدم: ۱۳۸۴ تا کنون

فرماندهان سپاهی
قبل از ادغام نیروی انتظامی کلیه فرماندهان شهربانی از افسران تعلیم دیده در دانشگاه پلیس (دانشگاه علوم انتظامی فعلی) بودند از این میان می‌توان به سرهنگ هوشنگ وحید دستجردی اشاره کرد اما پس از جنگ ایران و عراق باتوجه به نفوذ سپاه پاسداران در اکثر ارگان‌های حکومتی و حمایت علی خامنه ای از سپاه، اکثر فرماندهان از پاسداران می‌باشند، در حالیکه فرماندهان سپاهی هیچ یک از دوره‌های تخصصی لازم مانند دانشکده پلیس و غیره را نگذرانده اند.

بسیج و نیروی انتظامی
طبق قانون «حمایت قضایی از بسیج» که در سال ۷۱ تصویب گردید، بسیج به‌عنوان ضابط قضایی (همچون پلیس) قرار گرفته و در صورت عدم وجود پلیس یا عدم اقدام به موقع آن می‌تواند در صورت مشاهده جرایم مشهود وارد عمل شود. با توجه به مبهم بودن عنوان «جرم مشهود» این قانون تنش‌هایی را در جامعه ایجاد کرده است. طبق این قانون پلیس موظف به همکاری با بسیج و تحویل گرفتن افرادی که توسط بسیجیان دستگیر شده‌اند می‌باشد. در عین حال بسیج اقدام به ساخت بازداشتگاه اختصاصی در بسیاری از نواحی کشور کرده‌است .

بخش‌ها و رده‌ها
ناجا دارای سه بخش کلی است, فرماندهی, حفاظت و اطلاعات و بخش عقیدتی سیاسی. بیشتر بخش‌های نیروی انتظامی وظیفه امنیتی و نظامی دارند و دارای نیروهای مسلح میباشند .

پلیس اطلاعات و امنیت عمومی : که وظیفه اش شناسایی و برخورد با جرائم سازمان یافته ( باندی ) مثل : باندهای فساد و فحشا و شرکتهای هرمی ، اراذل و اوباش و ... میباشد .

پلیس امنیت اخلاقی : که وظیفه اش دستگیری و ارشاد زنان و دختران کم حجاب ، برخورد با پارتی ها و مهمانی های مختلط و کنسرت های زیر زمینی و ... میباشد .

پلیس مبارزه با مواد مخدر: که وظیفه آن مبارزه با مواد مخدر و محرک و توهم زا در کشور و مقابله با خرید و فروش آن و کشف باندهای بزرگ تا خرده فروشان این گونه از مواد میباشد .

پلیس پیشگیری : وظیفه آن ، اداره امور جاری در کلانتری ها و پاسگاه ها و محافظت از بانک ها و وزارتخانه و اداره ها و سازمانها و .... گشت های انتظامی درون و برون شهری میباشد .

پلیس راهنمایی و رانندگی : که وظیفه آموزش رانندگی با وسایل نقلیه موتوری و صدور گواهینامه مربوطه و مقابله با تخلفات رانندگی و کنترل ترافیک وسایط نقلیه در مسیرهای زمینی درون و برون شهری را برعهده دارد .

معاونت نظام وظیفه وظیفه تقسیم نیروهای وظیفه بین نیروهای مسلح ایران را بر عهده دارد.

پلیس آگاهی : که وظیفه آن ، بررسی تخصصی در زمینه های کشف جرم ، شناسایی و دستگیری مجرمان و انجام تحقیقات تکمیلی از متهمان میباشد .

اینتر پل : وطیفه همکاری با پلیس بین الملل را دارد .

مرزبانی : حفاظت از مرزهای آبی و خاکی ایران

یگان امداد : وظیفه آن یاری رساندن به سایر نیروهای پلیس است که با کمبود نیروهای عملیاتی مواجه شده اند .

یگان ویژه : وظیفه کنترل اجتماعات، مبارزه و برخورد با اغتشاشات و تجمعات غیر قانونی، مشارکت در عملیات‌های ویژه (گروگانگیری، بمب گذاری، طرح‌های پاکسازی و...)، و اعزام نیرو و امداد رسانی به دیگر واحدهای پلیس کشور را بر عمده دارد .

پلیس دیپلماتیک : وظیفه محافظت از سفارتخانه ها و اماکن متعلق به ایشان را برعهده دارد .

لباس
لباس نیروی انتظامی بطور عمده سبز رنگ است اما اخیرا بنابر کارکرد هر واحد لباسهایی با رنگ و مدل‌های مختلف در این نیرو به کار گرفته می‌شود.

سلسله مراتب
فرماندهان ارشد نیروی انتظامی توسط رهبر جمهوری اسلامی ایران تعیین می‌شوند اما عملکرد نیروی انتظامی زیر نظر وزیر کشور است. نیروی انتظامی از چندین معاونت مختلف تشکیل شده‌است. هریک از استان‌های کشور یک ناحیه انتظامی به حساب می‌آیند و شهرستانهای تابعه هر استان مناطق انتظامی آن ناحیه به شمار می‌آیند.

تخلفات
در سال ۲۰۰۸ اسماعیل احمدی مقدم فرمانده وقت نیروی انتظامی ایران اعلام کرد که سالانه ۱۵۰۰ نفر به دلیل تخلفاتی همچون فرار از خدمت، تمرد از دستور، سهل انگاری، خسارت به بیت المال، ترک پست، دریافت رشوه و مسائل انضباطی از نیروی انتظامی اخراج و یا رها می‌شوند.که این رقم کمتر از ۵٪ کل پرسنل نیروی انتظامی را تشکیل می‌دهد.
در۸ آبان ۱۳۸۸ یکی از مسئولین نیروی انتظامی اعلام کرد که نیروی انتظامی در بحث مربوط به دیه ۱۲ میلیارد تومان بدهی دارد و در این راستا باید قانون بکارگیری سلاح و اصل تیراندازی در بین کارکنان ناجا آموزش داده شود. در ۲۷ آبان ۱۳۸۸ اسماعیل احمدی مقدم آمار بدهی را ۸ میلیارد تومان و مربوط به سال‌های گذشته دانست وی افزود در افکار عمومی این طور پیش آمده‌است که نیروی انتظامی سالی ۱۰ تا ۱۲ میلیارد تومان بدهی دیه دارد و این تصور می‌شود که تیراندازی‌های ماموران پلیس بسیار زیاد است

زیر گرفتن مردم با خودروی پلیس در جریان اعتراضات روز عاشورا
در جریان اعتراضات وسیع جنبش سبز در روز عاشورا در دی ماه ۱۳۸۸، فیلمی ضبط شده با دوربین تلفن همراه، توسط معترضان در وب سایت یوتیوب بارگذاری شده و در اینترنت منتشر شد که صحنه زیر گرفتن مردم (از جمله یک زن) حاضر در میدان ولیعصر توسط دو خودروی متعلق به نیروی انتظامی را در روز عاشورا نشان می داد. به دنبال انتشار این فیلم اسماعیل احمدی مقدم فرمانده نیروی انتظامی در مصاحبه مطبوعاتی مدعی شد در روز عاشورا آشوبگران با استفاده از یک خودروی سرقتی ۲ نفر را زیر گرفته و کشتند. وی در واکنش به اظهارات خبرنگاری مبنی بر انتشار تصویر ویدیویی منتشر شده در اینترنت، این گفته را «حرفی بیربط» خواند و تاکید کرد «هیچ تصویری در خصوص زیر گرفتن مردم توسط خودرو پلیس وجود ندارد». گفتنی است که فیلم مذکور به طور وسیع در سایتهای مختلف خبری در جهان از جمله در سی‌ان‌ان نشان داده شد. درپی آن، فرماندهی نیروی انتظامی تهران در اطلاعیه ای این فیلم را احتمالا ساخته رسانه های بیگانه و ضد انقلاب خواند و دوباره این اتفاق را رد کرد. بعدها در ماه آذر ۱۳۸۹، لیلا توسلی، دختر محمد توسلی عضو ارشد نهضت آزادی که شاهد زیر گرفتن معترضان انتخاباتی توسط خودروی نیروی انتظامی در جریان اعتراضات روز عاشورا، بود، به خاطر بیان مشاهداتش در یک مصاحبه، از سوی دادگاهی به ۲ سال زندان محکوم و بر همین اساس به زندان منتقل شد.




کاریکاتور- شرط های خاتمی و جواب علی خامنه ای !



عکس بدن شلاق خورده پیمان عارف


 شلاق ، پیمان عارف ، شکنجه ، اسلام ، خامنه ای ، احمدی نژاد ، جمهوری اسلامی ،

 شلاق ، پیمان عارف ، شکنجه ، اسلام ، خامنه ای ، احمدی نژاد ، جمهوری اسلامی ،

لعنت بر خامنه ای دجال و احمدی نژاد میمون و جمهوری کثیف اسلامی


عکس - دفاع جانانه یک شیر مرد از ناموسش در برابر مزدوران رژیم





پنج نفر از مزدوران سپاه پاسداران شناسایی شدند + عکس


وبلاگ امیرفرشاد ابراهیمی - در ادامه معرفی سرکوب گران و چماقدارن رژیم ۵ تن از عوامل سرکوب گر عضو سپاه پاسداران معرفی می‌گردند، افراد فوق از پرسنل و دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله وابسته به سپاه پاسداران می‌باشند که در ایام اعتراضات جنبش سبز با آماده باش سپاه پاسداران به سرکوب ملت پرداخته‌اند که اسامی و مسئولیت‌هایشان بدین شرح می‌باشد:


سرهنگ دوم عباس غلامی - جانشین فرماندهی حفاظت اطلاعات دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله - نامبرده اهل و ساکن شهرری می‌باشد، اطلاعات بیشتری از محل سکونت و زندگی وی در دست نیست.

سرگرد مهدی نائب رسول معروف به حاج مهدی نائب - مسئول دفتر تحقیق و بازرسی دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله - در محله آبسردار تهران سکونت دارد و همچنین دارای مغازه موتور فروشی به نام اشکان در خیابان ۱۷ شهریور تهران نیز می‌باشد وی ضمناً از اعضای بسیج مسجد آشتیانی‌ها در خیابان پیروزی می‌باشد.

تصاویری از سرکوب و اعمال خشونت سه نفر فوق در تاریخ(پنج شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸ برابر با ۳۰ جولای ۲۰۰۹) در تهران را در زیر می‌بینید :




















دو عضو دیگر سپاه پاسداران که در همان ایام در تهران به بازداشت و ضرب و شتم معترضین به انتخابات مشغول بوده‌اند بدین شرح می‌باشند :

محسن پور رضایی ، وی در آن زمان (سال ۱۳۸۸) دانشجوی سال آخر پزشکی بوده ولی هم اکنون در بیمارستان قلب جماران وابسته به سپاه پاسداران در محله جماران تهران مشغول فعالیت می باشد و در شهرک اکباتان سکونت دارد .

امیر عباس شیبانی ، دانشجوی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله ،اهل تبریز می‌باشد و در خوابگاه دانشجویان دانشگاه بقیه الله اقامت دارد تصاویری از ضرب و شتم و سرکوب و بازداشت معترضین را نیز توسط ایشان در زیر مشاهده می نمائید :