زندگی نامه بابک خرمدین


سرزمين ايران با تاريخ و تمدن كهن خود ؛ پستي و بلندي هاي فراواني را پشت سر گذاشته است و در اين ميان آزاديخواهاني به قيام برخاسته اند كه بايد ياد و خاطره آنها يراي هميشه زنده بماند و شايسته است كه در مورد اين شخصيتهاي تاريخي و سال‌هاي مبارزه آنها تحقيقات بيشتري صورت گيرد هر چند مورخان بزرگي نظير سعيد نفيسي و دكتر باستاني پاريزي در مورد بابك مطالب متعددي آورده اند . اما نياز به توجه و تحقيق بيشتري در اين زمينه وجود دارد . در مورد بابك اما همين قدر كافي است كه گفته شود بابك كسي بود كه به مدت 22 سال با خلفاي عباسي جنگيد و اجازه نداد كه پاي آنها به منطقه شمال غرب ايران باز شود .

حال زندگی نامه بابک خرمدین دلاور آذربایجان

بابك فرزند مرداس در منطقه آذربايجان به دنيا آمد و از همان ابتداي كودكي نشانه‌هاي نبوغ و دلاوري را از خود نمايان ساخت. وي رسم آزادگي و عياري را افزون تر از نوجوانان روزگار خود آموخت تا واقعه اي را تاريخ رقم زند كه همواره جاودان خواهد ماند . بايد خاطر نشان ساخت كه دوراني كه بابك در آن مي‌زيست، از دوره هاي پر تلاطم تاريخ ايران بوده است دوره اي كه آكنده از حيله، كينه و ستم بود. دوره اي كه در اثر حاكميت ستمگرانه خلفاي عباسي در بغداد از يك سو و ستم اشراف و خوانين محلي، از سوي ديگر ؛ توده‌هاي مردم در سختي و فشار كمرشكني قرار داشتند. هر چند در طي بيش از دو قرني كه اعراب بر ايران تسلط يافتند و تا اواخر سده دوم هجري، قيام‌هاي مردمي بزرگ و البته ناموفقي از جانب كساني چون «ابومسلم خراساني»، «سنباد»، «حمزه بن آورك» و «استاد سيس» صورت گرفته بود اما اين قيامهاي پراكنده راه به جايي نبرد و همچنان ظلم‌هاي خلفاي اموي و عباسي وقيحانه و بي رحمانه ادامه داشت و همه قيام‌هاي ايرانيان ستمديده و تحقير شده نافرجام باقي ماند . نااميدي تمام اقوام فلات ايران را دربر گرفته بود شدت ظلم و تبعيض حاكم بر جامعه به حدي بود كه دهقانان و پيشه‌وران در تنگنا قرار داشتند و در چنين شرايط اسفباري بود كه مردم نواحي شمال غرب ايران كه بيش از پيش در معرض ظلم و تعدي مأمون و معتصم اين دو خليفه دزدمنش عباسي قرار داشتند. به اطراف آتشي گرد آمدند كه جاويدان فرزند شهرك، آن را بر فراز كوهستان‌هاي «اردبيل» (اورتابئل) برافروخته بود. و اين سببي شد كه بابك خرمدين نيز به حلقه اين مبارزان بپيوندد .

بابك پس از مرگ " جاويدان" در سال 200 هجري قمري جانشين وي شد و اين نقطه عطفي در تاريخ ايران و خاورميانه بود چون برخي مورخان را اعتقاد بر اين است كه همين آغاز پيشوايي «بابك خرمدين» بر پيروان «جاويدان» تاريخ منطقه را در مسيري ديگر قرار داد. عظمت انديشه، مردانگي بي بديل، صداقت بيان، قدرت اراده و نيرومندي جسم او پيروان «جاويد» را به گونه‌‌اي متحول كرد كه بيشتر اقوام ساكن نواحي شمال و غرب و ساير اقوام ساكن در فلات ايران و حتي قفقاز و سرزمين روم به اين جنبش آزاديخواهي پيوستند و اتحاد اين گروهها باعث شد به مدت چند دهه خواب راحت را از چشم خلفاي ستمكار عباسي سلب كرده و آسايش را از كاخ هاي آنان بگيرد . و زمينه سقوط عباسيان را فراهم آورد . و تاثير چنين تحولاتي در تاريخ منطقه خاورميانه بخوبي روشن است.

تاثیری که بابک بر سایر ملل داشته است :

آوازه دليري هاي و رشادت هاي بابك و يارانش فراتر از منطقه رفت و سب شد ماجراي قيام خرمدينان در قالب افسانه‌هايي سحرانگيز از شبه قاره هند تا قلمرو روميان و از جزيره العرب تا سرزمين اسلاوها نيز گسترش يابد . هر چند فرجام بابك بدليل خيانت عده اي چون افشين بسيار تكان دهنده و تلخ بوده است اما بايد بخاطر آورد كه وي در اوج شرف و مردانگي ، جان خود را همچون همرزمان ديگر خود براي اعتلاء و شرف ايران فدا كرد . تاثر انگيز است كه ايران آنقدر كه از جانب خيانتكاران خودي آسيب ديده است توسط دشمن خارجي مورد تهديد واقع نشده است و نمونه آن ماجراي افشين است كه به رغم ايراني بودن، براي كسب قدرت و مقام ؛ ذلت خدمت معتصم خليفه سفاك و ظالم عباسي را به جان پذيرفت و براي خوش خدمتي به خليفه و تسلط بر خراسان ؛ با خدعه و نيرنگ بابك را اسير كرد و او را از اوج كوهستان‌هاي پر افتخار بذ به قصرهاي پر از نيرنگ بغداد روانه كرد. آنگاه به دستور معتصم، در حضور درباريان و خود خليفه، به ترتيب دست‌ها و پاهاي بابك را از تن جدا كردندو او را مثله كردند تا جان سپرد .

می گویند که بابك پس از قطع دست راستش با دست چپ خون دست راست را بر چهره خود ماليد و تمام صورتش را گلگون از خون كرد. معتصم مي‌پرسد، دليل اين كار چيست؟ بابك پاسخي داد كه بعد از 1200 سال هنوز استدلال محكم مردي و مردانگي و آزادي و آزادگي است. من با خون، سيماي خود را سرخ كردم تا فکر نکنی که ترس از مرگ، باعث شده که رنگ صورتم زرد شود. و عجیب اینکه این داستان مرا به یاد حلاج می اندازد که او هم در عرصه خود تمام بود و جرمش این بود که اصرار هویدا می کرد !



آشنائی با حسین طائب یا سلطان سکس جمهوری اسلامی ایران


آشنایی با سلطان سکس، حجت الاسلام حسین طائب

نام : حسن
شهرت: طائب
سال تولد: 1342
محل تولد: تهران
معروف به حسین طائب و میثم

حسن طائب، پس از تصدی مسئولیت‌های مختلفی چون معاونت فرهنگی ستاد مشترك و فرمانده دانشكده فرهنگی دانشگاه امام حسین(ع)، به فرماندهی نیروی مقاومت بسیج رسید. در تیر 1387 با توجه به آنچه رویكرد جدید نیروی مقاومت بسیج در تعمیق موضوعات فرهنگی و عقیدتی خوانده شد، طائب فرمانده نیروی مقاومت بسیج شد.

تحصیلات:
دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه طائب در مدارس محله “17شهریور تهران” طی شد. در نخستین سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و فعالیت زیادی در سرکوب و بازجویی های تمام عیار نیروهای وابسته به گروه مجاهدین خلق (موسوم به منافقین ) داشت.
وی همزمان با انجام ماموریت برای سپاه و وزارت اطلاعات، در حوزه‌های علمیه تهران، قم و مشهد دروس طلبگی خواند. وی در دروس فقه و اصول استادانی چون شیخ جواد تبریزی، فاضل لنكرانی و خامنه ای هم حضور یافته است.

عضویت در سپاه:
سال 1361، حسن طائب در نوزده سالگی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. شروع فعالیت او در سپاه منطقه 10 تهران بود، اما ادامه مسئولیت در سپاه با فراز و نشیب همراه بود و طائب از مسئولیت در سپاه قم تا سپاه خراسان رضوی و سپس تا معاونت ضدجاسوسی در وزارت اطلاعات پیش رفت.
مسولیت او در وزارت اطلاعات با ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و وزارت علی فلاحیان مصادف بود. طائب در این زمان بود که با تشکیل پرونده ای در خصوص مفاسد یکی از فرزندان رییس جمهور وقت، مورد غضب قرار گرفت و از وزارت اطلاعات اخراج شد. این دردسر شغلی، بلافاصله به مشکل جسمی انجامید و طائب جوان را به سکته ی قلبی مبتلا ساخت.
حسن طائب، بعدا مدتی معاونت هماهنگ‌كننده دفتر خامنه ای و مدتی بیش از سه سال معاونت فرهنگی ستاد مشترك سپاه و نیز فرماندهی دانشكده فرهنگی دانشگاه امام حسین را برعهده گرفت تا در پله ما قبل فرماندهی بسیج، جانشینی فرمانده نیروی مقاومت بسیج را تجربه کند.
سرکوب تظاهرات مسجد قبا توسط قرارگاه ثارالله که زیر نظر طائب می باشد صورت گرفت. دستگیر شدگان آنروز با ون های سیاه رنگی از صحنه منتقل شدند که این ون های سیاه انحصاراً متعلق به قرارگاه ثارالله می باشد. بازداشتی ها از محل دستگیری به مرکز قرارگاه ثارالله در خیابان سئول انتقال داده شدند.

در این مرکز یکی از وحشتناک ترین زندانهای حکومت وجود دارد که به زندان ابوغریب معروف است. طائب شخصاً بازجویی برخی از این افراد را بر عهده داشته و بقول خودشان دنبال لیدرهای تظاهرات می گشته اند تا از طریق آنها شبکه سازماندهی کننده پشت تظاهرات را کشف کنند. در بین بازداشتی ها ترانه موسوی بدلیل تشابه اسمی با میرحسین موسوی مورد توجه طائب قرار گرفته و از نیروهایش می خواهد که وی را برای بازجویی به اطاق شکنجه ببرند.
محوطه بازداشتگاه از اطاقهای شکنجه و بازجویی جدا است و زندانی ها در درب ورودی ساختمان بازجویی به بازجویان تحویل داده می شوند و بجز بازجویان هیچ یک از زندانبانان و پرسنل بازداشتگاه اجازه ورود به این ساختمان را نداشته و اساساً نمی دانند که در آنجا چه می گذرد و برای شکنجه از چه تجهیزاتی استفاده می شود.
ترانه موسوی توسط افرادی که در این مجموعه کار می کنند برای آخرین بار به هنگام تحویل به ساختمان بازجویی دیده شده است و بر خلاف سایر زندانیان که بعد از شکنجه و بازجویی دوباره به بازداشتگاه عودت داده می شوند، هرگز به بازداشتگاه بازگردانده نشد. روز بعد نام وی بدستور طائب از لیست بازداشتی ها حذف می گردد، در صورتیکه اینکار خلاف بوده و ضرورتی نداشته است، افراد عادی و ارگانها و نهادهای حکومت دسترسی به این لیست ندارند و فقط اطلاعات رهبری است که می تواند بنا به ضرورت لیست زندانیان ابوغریب را مطالبه کند.

دو چیز مسلم است، طائب دستور داده که ترانه موسوی را برای بازجویی نزدش ببرند و دیگر اینکه ترانه موسوی بعد از آن ناپدید شده است. حتی اولین خبرها از این موضوع نیز بطور غیرمستقیم توسط پرسنل همین بازداشتگاه به بیرون درز داده شد، آنها اطمینان یافته بودند که دلیل برنگشتن ترانه به بازداشتگاه، سوء استفاده جنسی طائب از این دختر مظلوم است.
بعد از ارسال نامه افشاگرانه کروبی به هاشمی و ارجاع این نامه توسط هاشمی به شاهرودی رئیس وقت قوه قضائیه، طائب در جریان این پیگیری قرار گرفته و بشدت وحشت کرده و در صدد چاره جویی بر می آید و به این ترتیب با یاری گرفتن از خانواده باجناقش بعنوان بازیگر، تلاش می نماید در جمعی خصوصی و خانوادگی صورت مسئله ای بنام ترانه موسوی را پاک کند. فیلمی که از تلویزیون پخش شد بسیار احمقانه تدوین شده بود.
در ابتدا فردی که در واقع از پرسنل نیروی انتظامی است ولی بعنوان کارشناس ثبت احوال معرفی می شود بطور قاطع می گوید که فقط 3 ترانه موسوی وجود دارد، بجز یکی که 2 ساله است دو نفر دیگر یکی در فرانسه متولد و همانجا زندگی می کند و ترانه موسوی سوم نیز از کشور خارج و دیگر بازنگشته است. بلافاصله گزارشگر برنامه را با مصاحبه با مادر ترانه موسوی ادامه می دهد و وی می گوید که دخترش در کانادا زندگی می کند و آخرین بار نیز سال گذشته به ایران سفر داشته است.
در اثر نادانی خودشان بقدری بینندگان را کم شعور فرض کرده اند که فکر نکرده اند اظهارات قاطع کارشناس ثبت احوال با گفته های مادر ترانه در تضاد کامل است. دختر وی نه دو ساله است و نه در فرانسه زندگی می کند و نه اینکه از کشور خارج و دیگر بازنگشته است، دختر وی هیچکدام از این فقط 3 ترانه نیست، دختر او در کانادا زندگی می کند و مرتباً به ایران رفت و آمد می نماید، یعنی یک ترانه جدید و چهارم.

طائب همچنین تنها کسی از مسئولین نظام بود که موضع گیری بسیار احمقانه ای در برابر نامه کروبی از خود نشان داد، در حالیکه همه دیگر افراد، موضوع تجاوز را از پایه و اساس تکذیب و دامن حکومت را از چنین اتهاماتی مبرا می دانستند، طائب مطرح کرد که برای اثبات تجاوز در زندان، مدعی باید 4 شاهد عادل معرفی کند وگرنه بجرم اتهام زنی 80 ضربه شلاق خواهد خورد.
تقریباً بچه های کلاس اول دبستان هم اگر بخواهند نقاشی یک زندانی را بکشند او را با چشم بند و دست بند می کشند، زندانی که با چشمان و دستان بسته در چنگ بازجویان بیرحم گرفتار گردیده و برای درهم شکستن شخصیتش از سوی آنان مورد تجاوز قرار گرفته از کجا باید 4 شاهد عادل برای اثبات جنایتی که بر علیه اش صورت گرفته بیاورد؟ او حتی نمی داند کجا و توسط چه کسی مورد تجاوز قرار گرفته است، ولی نظام بدون نیاز به شاهد دقیقاً می داند در مورد کدام زندانی چنین حکمی را داده است.
طائب با تکیه بر تجربیاتش در وزارت اطلاعات بهترین راه رفع اتهام از خود را منحرف کردن موضوع از طریق یک سناریوی جایگزین دید. وی که با نام میثم سالها مسئول بخش ضد جاسوسی وزارت اطلاعات بوده بخوبی با این روش آشنا است. در زمان تصدی وی بارها از سناریوهای جعلی برای هدایت افکار عمومی استفاده شده بود.

معروفترین آنها در مورد انفجار حرم امام رضا بود که توسط وزارت اطلاعات طراحی و اجرا و منجر به کشته شدن 26 نفر و مجروح شدن بیش از 370 نفر شد. این انفجار با هدف ایجاد تنفر عمومی از مجاهدین خلق و فشار بر کشورهای غربی برای قطع حمایت و اخراج آنها بود. شاید اگر موضوع قتلهای زنجیره ای و رسیدگی به پرونده آن پیش نمی آمد هرگز این حقیقت برملا نمی شد. وزارت اطلاعات برای اجرای این سناریو از یک زندانی بنام مهدی نحوی استفاده کرد.
وی تحت فشار و شکنجه برای اعتراف به انفجار حرم امام رضا قرار گرفت. مهدی نحوی را به صورت فردی مجروح در اثر اصابت گلوله گریم کردند و سپس در بیمارستان مصاحبه‌ای تصویری با وی انجام دادند و وی، که گویا در آستانه مرگ بود، بمب‌گذاری در حرم را متقبل ‌شد. سپس، نحوی را با اتومبیل به تهران پارس بردند و او را آزاد کردند. کمی پس از آزاد شدنش، او را به محاصره گرفتند و به گلوله بستند. نحوی کشته شد.

همان شب خبر درگیری مسلحانه در تهران پارس و مجروح شدن و اندکی بعد مرگ عامل بمب‌گذاری در حرم رضوی، به همراه مصاحبه نحوی، از تلویزیون پخش شد. مهدی نحوی با اتومبیل افراد سعید امامی به تهرانپارس در یکی از شلوغ ‌ترین نقاط که ایستگاه مسافران نیز هست، آورده می‌شود تا عده زیادی از مردم تهران شاهد باشند. به او یک قبضه کلت کمری خالی از فشنگ داده و چنین فریب داده می‌شود که می‌خواهند او را فراری دهند.
مهدی نحوی، جوان بی‌تجربه‌ای که گمان می‌کند فرشته نجات به سراغ او آمده است با خیالی خام از اتومبیل بیرون فرستاده می‌شود. او چونان محکومی گریزپا به سوی سرنوشتی نامعلوم، به امید رهایی و بی‌خبر از سناریوی طراحی شده، شتابان می‌دود. چند لحظه بعد ماموران از اتومبیل بیرون آمده و فرمان ایست می‌دهند.

نحوی همچنان شتابان می‌دود، اما گلوله‌ها امان نمی‌دهند و او نقش بر زمین می‌شود و در حالیکه عده زیادی از مردم شاهد بودند که او در حال فرار و ماموران در حال تعقیب بودند و به او ایست دادند اما فرد فراری که اسلحه‌ای هم نزد خود داشت تسلیم نشد و هدف قرار گرفت. شب همان روز در اخبار سراسری صدا و سیما گفته شد که عده زیادی از مردم شاهد این درگیری بوده‌اند.
ماجرا به اندازه‌ای طبیعی بود که هیچکس به ساختگی بودن سناریوی نحوی تردید نمی‌کند. مصاحبه تلویزیونی قبل از کشتن مهدی نحوی انجام شده بود ولی بعد از کشته شدن وی پخش گردید و گفته شد که لحظاتی پس از مصاحبه و اعتراف به اینکه بدستور مجاهدین خلق حرم را بمب گزاری کرده در اثر جراحات وارده مرده است .مورد بعدی قتل 3 کشیش ارمنی بود (كشیش هائیك هوسپیان مهر، كشیش مهدی دیباج و اسقف میكائیلیان) که بنا به ابتکار شخص طائب انجام و متعاقباً باز هم یک سناریوی تلویزیونی ساختگی. برای اجرای این نمایش از 3 دختر بنام های فرحناز انامی، بتول وافری و مریم شهبازپور برای محاكمه استفاده شد.

رهبرپور (رئیس دادگاههای انقلاب تهران) قاضی پرونده قتل كشیش های مسیحی بود. رهبرپور پس از اجرای محاکمه ساختگی و شوی تلویزیونی، در زمان اعلام حكم آنها گفت: براساس قوانین اسلام حکم اعدام می‌توانست در مورد این 3 منافق اجرا شود اما به لحاظ ارزشی كه اسلام برای زن قائل است با تخفیف اعدام، مورد تبعید و زندان در خصوص این منافقین صادر شد. همچنین در مورد قتل نویسنده نامدار سعیدی سیرجانی موضع رسمی نظام این بود که وی به مرگ طبیعی درگذشته است تا آنکه سعید امامی در جریان بازجویی هایش گفت: «سیرجانی در اواخر کار واقعا بریده و بیمار شده بود.

شاید هم تیم فنی در تعزیر وی بسیار زیاده روی نموده بود. حال سیرجانی خوب نبود و ضبط ویدئویی نیز دیگر موثر نبود. یک ماه دیگر وی را در خانه نگهداری کردیم تا که قرار بر حذف وی گرفته شد. آقای محسنی خود از آیت الله خوشوقت حکم حذف سیرجانی را گرفت که همان شب پس از آن که به اطلاعم رسید، با اکبر خوش کوش و یدالله رفتیم به خانه ی امن. پرسنل عملیات را فرستادیم. آن ها که از خانه رفتند، یدالله قرص آرام بخشی به وی داد و بعد با آمپول هوا کارش را تمام کرد !




زندگینامه سیداحمد کسروی تبریزی


سیداحمد کسروی تبریزی در سال 1269 شمسی در شهر تبریز، در یک خانواده روحانی به دنیا آمد. اجدادش عنوان ملایی و پیشوایی داشتن؛ اما پدرش حاجی میرقاسم، از ملایی دوری گزیده و به بازرگانی پرداخته بود. سیداحمد فارسی و قرآن و مقدمات عربی را در مکتب آموخت؛ و دوازده ساله بود که پدرش به سال 1281 شمسی درگذشت و او خاه ناخواه مکتب و درس را ترک گفت و چندی به کار قالیبافی پرداخت و بعد، از آن کار دست کشید و باز به مکتب رفت و در مدرسه طالبیه، نخست بار با شیخ محمد خیابانی، که درس هیئت قدیم می‌داد، آشنا شد. در سال 1285 که مشروطه پدید آمد، سیداحمد بدان دل بست و شیفته دلبریهای ستارخان و دیگر قهرمانان آزادی شد، تا مشروطه‌خواهان غالب آمدند و بساط استبداد و ”انجمن اسلامیه“ برچیده شد. دوباره تحصیل را دنبال کرد و به پایگاه ملایی رسید. از سال 1298 شمسی به بعد که محمدعلی میرزا به ایران بازگشت و بار دیگر در ایران و تبریز جنگها برخاست، سیداحمد که گوشه گرفته و از این جریانات به دور بود، از راه مطالعه مجله المقتطف و کتابهای عربی و تالیفات طالبوف به دانشهای اروپایی راه یافت. در اولتیماتوم روس به ایران و جنگ مجاهدان تبریز با روسهای تزاری، شبها از بالای منبر به شورانیدن مردم می‌پرداخت و از آن ببعد در شمار آزادیخواهان درآمد.

در ایامی که وحشیگریها به کار افتاده بود و صمدخان شجاع‌الدوله و روسها هر چند روز یکبار مردم آزاده را به دار می‌آویختند، سیداحمد کتابی به دست آورده در خانه می‌خواند و می‌اندیشید. مخصوصاً سیاحت نامه ابراهیم بیگ تکان سختی در او پدید آورد و باد به آتش درونش زد. تا رفته رفته با آزادیخواهان آذربایجان آشنا شد. در تابستان 1293، جنگ جهانگیر اروپا آغاز گردید و آذربایجان میدان جنگ شد. سیداحمد برای اینکه زبان انگلیسی یاد گیرد، سال بعد به آموزگاری زبان عربی وارد مدرسه آمریکایی شد، و در همان مدرسه، برای یاد دادن عربی به شاگردان، کتاب النجمه‌الدریه را در دو جلد نوشت که سالها در دبیرستانهای تبریز از روی آن درس می‌خواندند و هم در آن مدرسه بود که زبان انگلیسی و اسپرانتو را فراگرفت.

در تیرماه 1295، برای اینکه، به گفته خود، از شر معاندان برهد و در یکی از شهرهای قفقاز به کار پردازد، به روسیه رفت، اما چون در قفقاز کار به دست نیاورد از راه عشق‌آباد به مشهد رفت و از مشهد به باکو و تفلیس بازگشت و در تفلیس به وسیله اسماعیل حقی با آزادیخواهان قفقاز آشنا شد و بعد به تبریز آمد و باز در مدرسه آمریکایی مشغول تعلیم و تعلم شد. در این هنگام بود که خیابانی و سایر آزادیخواهان تبریز به کار و کوشش برخاسته بودند. سیداحمد نیز به جمع دموکراتها پیوسته و در جلسات ”تجدد“ حضور می‌یافت؛ و ضمناً در مدرسه متوسطه تبریز، که تازه گشایش یافته بود، درس عربی می‌داد. سال 1297 فرا رسید. عثمانیان، که به تبریز راه یافته بودند، خیابانی و نوبری و چند تن دیگر از آزادیخواهان تبریز را دستگیر و تبعید کردند و حزب اتحاد اسلام و روزنامه ترکی پدید آوردند. ولی، چون جنگ به شکست آلمان و همدستان او پایان یافت و عثمانیان از تبریز رفتند، سیداحمد با سیدجلیل اردبیلی حزب دموکرات و جلسات تجدد را برپا کرد. در این میان، خیابانی از تبعید بازگشت و انتخابات مجلس چهارم آغاز شد (تیرماه 1298)، و کار کسروی و یاران او با خیابانی به دودستگی کشید و کسروی و همراهان او به ”انتقادیون“ معروف شدند. روز سه شنبه 17 فروردین 1299، دموکراتها در تبریز قیام کردند و سیداحمد ناچار به تهران آمد. در تهران، چندی در دبیرستان ثروت درس عربی می‌داد، تا قیام تبریز برافتاد و خیابانی به دست مخبرالسلطنه هدایت کشته شد. سیداحمد، در تهران، از یکسو با اسپرانتیست‌ها آشنا درآمیخت، و از سوی دیگر با سران بهایی آشنایی یافت و با آنان به گفتگو پرداخت. کسروی در دی ماه 1299 به عضویت استیناف تبریز منصوب و روانه آذربایجان شد. اما در عدلیه تبریز بیش از سه هفته نماند، زیرا در آن روزها کودتای سیدضیاءالدین در تهران پیش آمد، و روز 23 اسفند به دستور او درهای عدلیه بسته شد. دولت سیدضیاء برافتاد و قوام‌السلطنه روی کار آمد؛ ولی درهای عدلیه همچنان بسته ماند. و چون باز شد، پست او را به دیگری داده بودند.

پس روز 29 شهریور 1300 به تهران حرکت کرد، و در 26 آبان به عنوان عضو استیناف به مازندران رفت، و چهارماه در ساری بود که استیناف آنجا برچیده شد و او به تهران آمد و چندی مأمور دماوند شد. در مهرماه 1301، او را برای امتحان به تهران خواستند. امتحان داد و نمره اول گرفت. در دی ماه مأمور عدلیه زنجان شد و در آنجا، تاریخ حوادث آذربایجان را، که در دماوند به زبان عربی نوشته بود، اصلاح کرد و برای مجله العرفان صیدا (از شهرهای سوریه) فرستاد؛ که بعدها اصل آن از سال 1313، به نام تاریخ هجده سالة آذربایجان، به ضمیمه مهنامه پیمان، چاپ شد... پس از آن که کابینه قوام‌السلطنه افتاد و سردار سپه، وزیر جنگ، به نخست وزیری رسید، سیداحمد به ریاست عدلیه خوزستان مأمور شد. او در شوشتر زبانهای شوشتری و دزفولی را آموخت و به تحریر تاریخ خوزستان پرداخت. خوزستان به دست سردار سپه فتح شد، و کسروی عدلیه را به ناصریه (اهواز) برد و چون فرماندار نظامی با این عمل مخالفت کرد و کار به سختی کشید، مرخصی خواست و روز سوم فروردین 1304 سفری به عراق کرد و به شوشتر بازگشت، تا او را از مرکز خواستند، و روز 22 اردیبهشت به تهران عزیمت کرد. کسروی چندی در تهران به بیکاری و خواندن و نوشتن گذرانید و مطالعات خود را راجع به تاریخ خوزستان دنبال کرد. دفتر آذری یا زبان باستان آذربایجان را به چاپ رسانید؛ و از اینجا همبستگی او با انجمنهای دانشی جهان آغاز گردید. ابتدا به عضویت انجمن آسیایی همایونی و انجمن جغرافیایی آسیایی و دو انجمن در آمریکا، و، پس از همه، به عضویت آکادمی آمریکا برگزیده شد. در همان هنگام، تاریخ پانصدساله خوزستان را به پایان رسانید و کوتاه شده آن را در مجله آینده چاپ کرد. و مقاله‌ای درباره تبار صوفیه در آینده نوشت که اهمیت تاریخی فوق‌العاده داشت و آوازه‌اش به همه جا رسید؛ و نیز در این ایام، تحقیقات خود را درباره نیمزبانها دنبال کرد و به آگاهیهای ژرفی درباره زبان فارسی رسید. پادشاهی خاندان قاجار پایان پذیرفت و رضاشاه به روی کار آمد. کسروی، در آغاز سال 1305، سمت بازرسی و ریاست یکی از محکمه‌های جدیدالتأسیس انتظامی را داشت که داور وزیر عدلیه شد و عدلیه را منحل کرد. باز کسروی بیکار ماند و فرصت مطالعه یافت. در این هنگام، گفتارها در مهنامه آینده می‌نوشت؛ و درباره تاریخچه شیر و خورشید آگاهیهایی به دست آورد. در اوایل سال 1306، پروفسور هرتسفلد کلاسی برای آموختن خط و زبان پهلوی بنیاد کرد و کسروی، که اندک اطلاعی در این رشته داشت، با دلخوشی به آن کلاس رفت و بهره بسیار از آن برد. در تشکیلات داور، به سفارش تیمورتاش، وزیر دربار، دادستان تهران شد ولی با روشی که در کار پیش گرفته بود، نتوانست دیری در آن سمت بماند و بیست روز از گشایش عدلیه نگذشته بود که او را مأمور خراسان کردند؛ و چون غرض تبعید او بود و اجازه مرخصی نمی‌دادند، پنجمین تلگراف را چنین نوشت: ”وزارت جلیله عدلیه بی اجازه حرکت کردم“. پس از ورود به تهران، چون با داور نتوانست کار کند، کناره‌جویی کرد و پروانه وکالت گرفت.

در آن روزها بود که به خواندن و فراگرفتن زبان ارمنی کهن (گراپار) و زبان ارمنی نو (آشخاپار) پرداخت. کسروی برای تحقیق در رشته تاریخ و زبانشناسی، بویژه تاریخ و زبان آذربایجان که از هر باره بستگی به تاریخ و زبان ارمنستان داشت، خود را به این زبان نیازمند می‌دید و باز، در همان روزها، "کارنامه اردشیر بابکان" را از پهلوی به فارسی درآورد. کسروی در پائیز سال 1307، به دادگاه جنایی دعوت و مشغول کار شد؛ در 29 دی ماه همان سال به ریاست کل محاکم بدایت منصوب گردید. در همان روزها بود که به نوشتن کتاب شهریاران گمنام پرداخت و بخش یکم و دوم آن را به چاپ رسانید. در زمستان سال 1308 ، جزو هیئت بازرسی کشور به اراک و همدان و پیرامونها سفر کرد؛ و در همدان با عارف قزوینی، که در تبعیدگاه می‌زیست، آشنا شد. در این سفر، هشت هزار نام از نامهای دیه‌ها و آبادیها را از همدان و کرمانشاهان و دیگر جاها گرد آورد، و از سنجیدن آنها به نتیجه‌های سودمندی رسید و کتابهایی نوشت. سال 1308 به پایان می‌رفت که منتظر خدمتش کردند. کسروی در تمام مراحل خدمت خود در عدلیه، به واسطه صراحت رأی و بی پروایی و نرفتن زیر بار توصیه و نفوذ، سختیها و آزارها دید تا آنجا که در زمستان سال 1311، که از عدلیه پا کشیده و وکالت می کرد، بر اثر کینه‌جوییها و بویژه به علت نامه‌ای که مستقیماً به شاه نوشته و در آن عدلیه را دستگاه بیهوده و دکانی برای سودجویی داور و دوستان او خوانده و قانونها را بیخردانه نامیده بود، از دادگاه انتظامی به سه رتبه تنزل محکوم شد، ولی حکم اجرا نگردید و با حقوق رتبه هشت بازنشسته شد. کسروی، در یک سخنرانی که در یکم آذر 1323 ایراد کرده و به صورت کتاب مستقلی به نام "چرا از عدلیه بیرون آمدم؟" چاپ شده است، می‌گوید: ”جای بسیار خشنودی است که در این کشوری که رشوه‌خواری و نادرستی از در و دیوارش می‌بارد، من، که در عدلیه در کانون رشوه‌خواری می‌بوده‌ام، خدا مرا از لغزش دور داشته است. در این کشوری که چاپلوسی و پستی گریبانگیر خرد و بزرگ می‌باشد، من، با همه آمیزش که با چاپلوسان و پست‌نهادان، آلوده خوی آنان نگردیده‌ام. تا اینجا کار و کوشش کسروی بیشتر تحقیق و مطالعه در تاریخ و زبانشناسی بود، و چنان که ذکر شد، در این دورشته، مقالات و رسالات بسیار نفیسی به وجود آورد. اما، از سال 1312 به بعد، تغییر کلی در دید و دریافت او پدید آمد. او دیگر یک مورخ و محقق و دانشمند زبانشناس نبود، بلکه داعیه اصلاح جامعه و، به قول خود، برانداختن ”پندارها“ را در سر داشت. در همین سال دو جلد کتاب آیین را منتشر کرد و با انتشار این کتاب شهرت فوق‌العاده یافت و در تهران و شهرستانها پیروانی پیدا کرد. و هم در آن سال، ماهنامه پیمان را بنیاد نهاد. و در آن ماهنامه، اندیشه‌های خود را در هر رشته از امور دینی و اجتماعی، با بیان خاص خود و از راههای گوناگون، روشن کرد.

بعد از حوادث شهریور 1320، به جای مجله پیمان، روزنامه پرچم را، که بیشتر جنبه سیاسی داشت، انتشار داد. روزنامه پرچم یکی از جراید اصولی کشور و، به نوشته صاحبش، ”از هر آلودگی و ناپاکی مبرا بود“. اما پس از چندی، پرچم یومیه را هم تعطیل و پرچم ماهانه را، که در واقع جانشین ماهنامه پیمان بود، منتشر کرد. پس از رفتن رضاشاه، از ایران، کسانی مانند سرپاس مختاری و پزشک احمدی، به جرم اعمالی که در گذشته انجام داده بودند به محاکمه کشیده شدند. کسروی وکالت تسخیری مختاری را پذیرفت و از عهده آن به خوبی برآمد، و مطالبی در دادگاه عنوان کرد که بسیار ارزنده و حتی در آن دوره تند و جسورانه بود. انتقاد بی پرده و بی پروای کسروی از برخی عقاید سیاسی و مذهبی و برخی از رسالات کوبنده او درباره ادبیات و اندیشه‌های عرفانی، جمعی را در پیرامون او گرد آورد و گروهی از متحجران مذهبی را با وی دشمن کرد. بارها بوسیله گروه تروریستی فداییان اسلام تهدید به مرگ شد، و سرانجام در سال 1324 بوسیله سید حسین امامی ( از تروریست های فدائیان اسلام ) کشته شد .

ادوار زندگانی و کار و کوشش کسروی را می‌توان چنین خلاصه کرد: 1 ـ از جوانی تا آمدن تهران ـ در این دوره به کسب علوم و مطالعه ادب عرب پرداخته و با مبلغین مسیحی مباحثه می‌کند؛ و در صرف قندگی ـ در این مرحله، به موضوعهای دینی و اجتماعی و سیاسی و اخلاقی، و به قول خود او، به ”آیین زندگی“ می‌پردازد؛ مجله پیمان و روزنامه پرچم و مجله پرچم را پیاپی بنیاد می‌نهد. در کتاب آیین و بعد در ورجاوند بنیاد، به تمدن نوین اروپایی و فلسفه مادیگری و ماشینیسم می تازد و مفاسد آنها را یکایک برمی‌شمارد؛ بر ضد خرافات و تعصبات بیجا و بیهوده و به اختلافات مذهبی از صوفیگری و بهائیگری و همچنین به برخی معتقدات شیعی می‌تازد؛ بر فرهنگستان و لغت‌سازان ایراد می‌گیرد و خود، زبان و لغت خاصی به نام ”زبان پاک“ به کا می‌برد؛ با شعر و شاعری، به معنای متعارف آن، مخالفت می‌ورزد، رمان‌نویسی و داستانسرایی را کار بیهوده و نابخردانه می‌خواند؛ فلسفه و عرفان را به باد انتقاد می‌گیرد، و اغلب احادیث را مجعول می‌داند؛ و در همه این کوششها، که سرانجام به قیمت جانش تمام شد، آنچه را می‌گوید و می کند به راست می‌دارد. کسروی از پرکارترین دانشمندان ایران در عهد اخیر بود. دوره‌های ماهنامه پیمان و پرچم مملو از یک رشته انتقاداتی است از اوضاع زندگی و طرز معاشرت و آداب اجتماعی، که همه مطالب آنها را خود او می‌نوشت. او کسی است که خیلی چیزها را نخست بار عنوان کرده و راه تحقیق را برای دیگران گشوده است. کوشش کسروی در نمودن معنی درست حکومت مردم بر مردم و زنده کردن نام مجاهدان و فدائیان و شهدای مشروطیت و گرد آوردن کارهای این گردان و رادمردان کوششی ارجمند بود.

بیوگرافی استاد غلامحسین بنان


"استاد غلامحسین بنان" در ارديبهشت ماه سال 1290 خورشيدی در تهران خيابان "زرگنده" (قلهک)، در خانواده اي متمول و صاحب جاه، به دنيا آمد. پدرش "كريم خان بنان الدوله نوری" و مادرش دختر شاهزاده محمد تقی ميرزاركنی (ركن الدله) برادر ناصرالدين شاه يا پسر محمد شاه "استاد غلامحسین بنان" در ارديبهشت ماه سال 1290 خورشيدی در تهران خيابان "زرگنده" (قلهک)،در خانواده اي متمول و صاحب جاه، به دنيا آمد. پدرش "كريم خان بنان الدوله نوری" و مادرش دختر شاهزاده محمد تقی ميرزاركنی (ركن الدله) برادر ناصرالدين شاه يا پسر محمد شاه قاجار بود. از شش سالگی بنا به توصيه استاد "نی داود" به خوانندگی و نوازندگی ارگ و پيانو پرداخت و در اين راه از راهنمايی های مادرش كه پيانو را بسيار خوب می نواخت بهره ها گرفت، اولين استاد او پدرش بود و دومين استاد، مرحوم "ميرزا طاهر ضياءذاكرين رثايی" و سومين استادش مرحوم "ناصرسيف" بوده اند.

بنان در سال 1321 خوانندگی را در راديو آغاز كرد، درآن زمان، شادروان روح الله خالقی مسوليت راديو را بر عهده داشت، روزی كه بنان با عبدالعلی وزيری جهت امتحان به راديو می روند در دفتر روح اله خالقی، ابوالحسن صبا هم نشسته بوده، از بنان مي خواهند كه برای ايشان قطعه ای بخواند و او « درآمد سه گاه» را آغازمی كند و صبا هم با ويلن او را همراهی می كند.هنوز « درآمد» تمام نشده بود كه خالقی به صبا می گويد:"شما نواختن ويولن را قطع كنيد" و به بنان اشاره می كند «گوشه حصار» را بخواند و بنان بدون اندک مكثی ، با چنان مهارت و استادی « درآمد حصار» را می خواند و به «سه گاه» فرود می آيد كه روح اله خالقی بی اختيار برخاسته و او را در آغوش گرفته و می بوسد و آينده وی را در هنر آواز درخشان پيش بينی می كند. صدای بنان، بسيار لطيف و شيرين، زيبا و خوش اهنگ بود، كوتاه می خواند ولی درهمين كوتاهی، ذوق و هنر بسيار نهفته است، غلت ها و تحريرهای او چون رشته مرواريد غلطانی، به هم پيوسته و مانند آب روان است.

از سال1321 صدای "غلامحسين بنان" ، همراه با همكاری عده ای از هنرمندان ديگر از راديو تهران به گوش مردم ايران رسيد و ديری نگذشت كه نام بنان زبانزد همه شد و شيفتگان فراوانی در سراسر كشور پيدا كرد. خالقی او را در اركستر انجمن موسيقی شركت داد و با اركستر شماره یک نيز همكاری خود را شروع كرد و از بدو شروع برنامه هميشه جاويد "گلهای جاويدان" بنا به دعوت استاد ارجمند داود پير نيا با آن همكاری داشت.

بنان در طول فعاليت هنری خود، حدود 450 آهنگ اجرا كرد و انچه كه امتياز مسلم صدای او را پديد می آورد، زير و بم ها و تحريرات صدای اوست كه مخصوص به خودش است. بنان نه تنها در آواز قديمی و كلاسيک ايران استاد بود، بلكه در نغمات جديد و مدرن ايران نيز تسلط كامل داشت. تصنيف زيبا و روح پرور «الهه ناز» او بهترين معرف اين ادعاست. غلامحسين بنان به سال 1315 خورشيدی به سمت بايگان در اداره كل كشاورزی استخدام شد و بعد از چندی به شركت ايران بار كه مركز آن در اهواز بود منتقل گشت. پس از چند سال به معاونت آن اداره منصوب شد. در سال 1321 به تهران آمد و بنا به پيشنهاد مرحوم "فرخ" كه وزير خواربار بود، به سمت منشی مخصوص وزير به كار پرداخت.

بعد از تغيير كابينه، به اداره كل غله و نان منتقل شد و چندی كفالت اداره دفتر و كارگزينی و مدتی هم مسؤوليت تحويل كوپن نان تهران را بر عهده داشت. در سال 1332 به پيشنهاد شادروان خالقی به اداره كل هنرهای زيبای كشور منتقل شد و به سمت استاد آواز هنرستان موسيقی ملی به كار مشغول شد و در سال 1334 ريئس شورای موسيقی راديو شد. بنان در سال 1336 ه_ش در یک سانحه اتومبیل چشم راست خود را از دست داد. در سال 1346 نیز به عنوان اعتراض بر ابتذال خوانی در رادیو،خواندن را کنار گذاشت و زمان "قطبی" به طور کلی از رادیو قهر کرد و خانه نشین شد. غلامحسين بنان از ابتدا در برنامه های گل های جاويدان و گل های رنگارنگ و برگ سبز شركت داشته كه رهاورد اين همكاری ها ده ها برنامه گل های جاویدان، گل های رنگارنگ و برگ سبز است و برنامه های متعدد و گوناگون ديگری كه از اين خواننده بزرگ و هنرمند به يادگار مانده است.

غلامحسين بنان مدت ها بود كه مبتلا به ناراحتی جهاز هاضمه شده بود و از طرف ديگر حنجره اش نيز آمادگی بيان نيازهای درونيش را نداشت و به همين دليل اندک اندک از خواندن اجتناب ورزيد و از صحنه هنر كناره كشيد و ديگر حدود بيست سال آخر عمر را تقريبا فعاليت چشم گيری نداشت و روز به روز ناراحتی جهاز هاضمه او را بيشتر رنجور می كرد و متاسفانه كوشش های پزشكان و خاصه مراقبت ها و از خود گذشتگی های "پری بنان" همسر وفادارو مهربانش هم مؤثر نيفتاد و سرانجام درساعت 7 بعدازظهر پنجشنبه هشتم اسفندماه سال 1364 خورشيدی در بيمارستان ايرانمهر قلهك جهان را بدرود گفت.

گفتنی است وی در آواز به مکتب علینقی وزیری و روح الله خالقی گرایش داشت و یکی از هنر آموزان آواز در هنرستان موسیقی ملی و عضو ارکسترهای مختلف رادیو تهران بود. از جمله آثار او می توان به صفحات گرامافون همراه با نوازندگان مختلف و برنامه های رادیویی همراه با ارکستر گل ها و تکنوازان آن اشاره کرد. بهترین آثار او عبارتند از آواز دیلمان "تنها"،ماهور با پیانوی "رضا محجوبی"، همایون با "مرتضی محجوبی" و از دیگر تصانیف و قطعات این هنرمند برجسته می توان به کاروان، من از روز ازل، نوای نی، من بی دل، ساقی، آهنگ از "محجوبی"، دیدی ای مه آهنگ از "یاحقی"، مشتاق و پریشان، دیدار یار آهنگ از "وزیری"، حالا چرا آهنگ از "خالقی" اشاره کرد. "احمد ابراهيمی" و "کاوه ديلمی" از شناخته شده ترين شاگردان اين هنرمند برجسته به حساب می آیند.

"مرتضی نی داوود" نخستین کسی بود که به استعداد او در پی برد، بنان به نواختن ارگ و خواندن تصنیف و گاهی آواز روی آورد. گاهی هم به تشویق مادرش از آموزشهای پسر خاله خود برخوردار می شد. در سال 1296ش در مهمانی بزرگی که بنان الدوله راه انداخته بود، غلامحسین شش ساله به پیشنهاد مادر پشت ارگ نشست و قطعه ای نواخت و تصنیفی خواند. کودک شش ساله خیلی مورد توجه تحسین مهمانها قرار گرفت، ازآن شب به بعد،که پدر به استعداد پسر پی برده بود،او را پیش استادان بزرگ برای آموزش موسیقی و آواز فرستاد. بنان موسیقی را از " مرتضی نی داوود" و آواز را از "میرزا ضیاء الدین رضایی" فرا گرفت و از آنها نکته ها آموخت و از ردیف های موسیقی ایرانی آگاهی کامل یافت. بنان اگر چه در مدرسه ثروت مشغول تحصیل بود. اما بیشتر توجه او به موسیقی و آواز بود. بعدها در انجمن موسیقی ملی با کلنل وزیری مشغول کار شد.بنان در این انجمن سالهای سال خواننده بود.

بعدها از کلاسهای "روح الله خالقی"،"ابوالحسن صبا"و"مرتضی محجوبی" و دیگر هنرمندان بهره ها برد. بنان خود بارها گفته بود که من پیشرفت خود را در موسیقی مرهون صبا و خالقی می دانم. می گویند بنان بم ترین صدای مردانه را داشت و صدای او در ردیف آواشناسی،صوت متوسط بود. اما لطافت و قدرت صدا از ویژگیهای آوای او بود.بعدها به صلاحدید"کلنل وزیری" و "خالقی" ،صدایش را پایین تر هم آورد و چنین بود که صدایش گرم و گیرا و دل انگیز شد. " صبا" می گفت:"بعضی تحریر ها را هیچ کس به جز بنان نمی تواند درست بخواند" تحریر در اصطلاح موسیقی به معنی پیچیدگی در آواز ،کشش صدا ،غلت دادن آواز و پیراستن آواز از خشونت و زواید است. "فرهاد فخرالدینی" می گوید: "بنان به طرز عجیبی بر صدای خود مسلط بود و من هرگز ندیدم نتی را خارج ،یا کم و زیاد بخواند." بنان ذر انتخاب شعر و درست ادا کردن آن،بیش از اندازه دقت می کرد و در نتیجه وقتی شعر را می خواند آنچنان را آنچنان تر می کرد.

بنان در انتخاب شعر و موسیقی ، سخت خوش سلیقه بود. " روح الله خالقی" می گوید: "صوت بنان لطیف ترین صدایی است که من در عمر خود شنیده ام" اگر به یکی از تصنیفهای بنان گوش بسپاریم، خواهیم دید که در اجرای آواز بنان،شکستن کلمه، نابجا خواندن،درنگ یا شتاب بی جا در سرتاسر تصنیف حتی یک بار هم دیده نمی شود. اوج،جای خود را دارد و فرود هم .اینجاست که هنر تبلور پیدا می کندو بنان را در صدر می نشاند. نوع ادای کلمات ،جدا از آواز و همراهی موسیقی هم آهنگ در بیان بنان، خود شعری جداگانه است. "علی تجویدی" می گوید: " مرا عاشقی شیدا" را هیچ خواننده ای توان اجرا نداشت جز بنان، که آنرا به درستی خواند و اجرا کرد.بنان علاوه بر شعر هایی که از سروده های " رهی معیری" از سروده های "نواب صفا" نیز استفاده می کرد: یاد باد آن همدلی،آن همدمی،آن همرهی ساز محجوبی و آواز بنان، شعر رهی از کارهای به جا مانده بنان می توان به" بوی جوی مولیان" در بیات اصفهان که "روح الله خالقی " آنرا ساخته بود اشاره کرد. کار دیگری که نام بنان را بر سر زبانها انداخت و تا امروز هم اعتبار خود را حفظ کرده است تصنیف زیبا و پر مفهوم "من از روز ازل" ساخته استاد" مرتضی محجوبی" در مایه سه گاه است.در سال 1319 ه_ش که رادیو تأسیس شد ،بسیاری از هنرمندان به رادیو دعوت شدند که در صدر آنها بنان بود.که در سال 1321 این همکاری را پذیرفت و در برنامه "گلهای جاویدان" ،"برگ سبز" و"گلهای رنگارنگ" که به همت شادروان" داوود پیر نیا" تهیه و تدوین می شد،عاشقانه به کار پرداخت.

پس از آن بود که نام و آوازه بنان در همه جا پیچید و به عنوان یک آواز خوان و تصنیف خوان حرفه ای از شهرت جهانی برخوردار شد. بنان مردی مبادی آداب ،خوش لباس ،خوش بیان و بذله گو و مجلس آرا بود. موقع آواز خواندن همیشه لبخندی روی لبهای این هنرمند می شکفت. و می گفت:" این لبخند،قیافه مرا در هر حال برای بیننده و شنونده آوازم قابل تحمل تر می کند" خانه بنان در بلندیهای جمال آباد شمیران ،یادگارهای او را دارد. شاید هم اکنون نیز بتوان "حالا چرا" را در عشاق و بوسلیک ،"امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم" را در ابوعطا،"به یاد صبا "را در سه گاه و "همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی" را در ماهور و هزاران اثر دیگر را را در آن سربالاییها شنید و لذت برد و هنر سحرآفرین او را تحسین کرد.

بعد از انقلاب ،چندین بار از ایشان برای اجرای برنامه در رادیو دعوت به عمل آمد اما بنان دیگر حوصله آن سالها را نداشت. در سالهای آخر عمر تنها سرگرمی استاد خاطرات گذشته و گوش دادن به نوارهای زیبای خود بود. یاد و خاطره استاد بنان را می توانید در "نور و نوا" که به یاد او تدوین و پرداخته شده است زنده کنید و یاد تندیسی بیفتید که در خانه ،جای او را پر کرده است. سرانجام استاد بنان در ساعت45/6 بعد از ظهر هشتم اسفند سال 1364 در بیمارستان ایرانمهر به دیار باقی شتافت.




زندگینامه و کارنامه هنری پرويز پرستويي


تاريخ تولد: 1334 (همدان) / مدرك تحصيلي: ديپلم طبيعي / داراي مدرك درجه يك هنري (معادل ليسانس) از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. فعاليت هنري را از سال 1348 با اجراي نمايش در مراكز رفاه، كاخ جوانان و كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان آغاز كرد. در سال 1353 براي بازي در نمايش « دكه » و يك سال بعد براي بازي در نمايش « تسليم شدگان » جايزه كاخ جوانان را گرفت. براي نخستين فيلمش « ديار عاشقان » ديپلم افتخار بازيگر نقش دوم را در دومين جشنواره فجر گرفت.
او همچنين برنده ديپلم افتخار بهترين بازيگر نقش اول مرد در چهاردهمين جشنواره فيلم فجر براي فيلم « ليلي با من است » و برنده سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول مرد در شانزدهمين جشنواره فيلم فجر براي فيلم « آژانس شيشه اي » شد. بازي زيباي او در فيلم « موميايي 3 » تحسين همگان را در هجدهمين جشنواره فيلم فجر برانگيخت. سال 1380 سال خوبي براي او نبود. فيلم « آب و آتش » با بازي نه چندان دلچسب و انتخاب نامناسب او و فيلم تكه پاره شده « موج مرده » با تكرار نقش حاج كاظم « آژانس شيشه اي » چهره موفقي از پرويز پرستويي به جا نگذاشت.

پرويز پرستويي در سال 1381 فيلم نچندان موفق « عزيزم من كوك نيستم » را با بازي خوبش بر پرده سينماها داشت كه در همان سال يكي از دو جايزه بهترين بازيگر مرد را از « جشن ماهنامه دنياي تصوير » دريافت كرد. پرويز پرستويي در سال 1382 بار ديگر چشمها را به سوي خود خيره كرد. بازي معركه و ماندگار او در نقش « رضا مارمولك » در فيلم « مارمولك » (كمال تبريزي) سيمرغ بلورين ويژه هيئت داوران جشنواره بيست و دوم فيلم فجر (بهمن 1382) و تنديس بهترين بازيگر نقش اول مرد هشتمين جشن خانه سينما (شهريور 1383) را براي او به ارمغان آورد. پرويز پرستويي در ضمن براي بازي در فيلم « بيد مجنون » (مجيد مجيدي) و « به نام پدر » (ابراهيم حاتمي كيا، 1384) براي دو بار پياپي برنده سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول مرد از بيست و سومين و بيست و چهارمين جشنواره فيلم فجر شده است.

فیلمهاي سينمايي:

- ديار عاشقان (حسن كاربخش، 1362)

- پيشتازان فتح (1362)

- سازمان 4 (1366)

- شكار (مجيد جوانمرد، 1366)

- حكايت آن مرد خوشبخت (رضا حيدرنژاد، 1369)

- مار (مجيد جوانمرد، 1370)

- آدم برفي (داود ميرباقري، 1373)

- ليلي با من است (كمال تبريزي، 1374)

- مهرمادري (كمال تبريزي، 1376)

- رواني (داريوش فرهنگ، 1376)

- آژانس شيشه اي (ابراهيم حاتمي كيا، 1376)

- مرد عوضي (محمدرضا هنرمند، 1377)

- روبان قرمز (ابراهيم حاتمي كيا، 1377)

- شوخي (همايون اسعديان، 1378)

- عشق شيشه اي (رضا حيدرنژاد، 1378)

- موميايي 3 (محمدرضا هنرمند، 1378)

- موج مرده (ابراهيم حاتمي كيا، 79-1378)

- آب و آتش (فريدون جيراني، 79-1378)

- عزيزم من كوك نيستم (محمدرضا هنرمند، 1380)

- ديوانه اي از قفس پريد (احمدرضا معتمدي، 1381)

- دوئل (احمدرضا درويش، 1381)

- بانوي من (يدالله صمدي، 1381)

- دوئل (احمدرضا درويش، 1381)

- مارمولك (كمال تبريزي، 1382)

- بيد مجنون (مجيد مجيدي، 1383)

- به نام پدر (ابراهيم حاتمي كيا، 1384)

مجموعه هاي تلويزيوني:

- امام علي (ع) (مجموعه - داود ميرباقري - 1370)

- آواي فاخته (مجموعه - بهمن زرين پور - 1375)

- زير چتر خورشيد (مجموعه - بهمن زرين پور - 1376)

- خاك سرخ (مجموعه - ابراهيم حاتمي كيا - 80/1379)